#امام_باقر_علیهالسلام_شهادت
عمریست که در این دل، من کرببلا دارم
در سینۀ محـزونم، کـهـفُ الـشهـدا دارم
در دیـده پـر خـونم، صحـرای منا دارم
من شاهـدِ گـودال و خود نیـز عـزادارم
هفتاد و دو پیکر را، بیسر به زمین دیدم
هجده سرِ بر نیزه، خونین و غمین دیدم
اعضای مقـطع را من دیـدهام از یـاران
دستانِ جـدا هر سو، از پیکـر سرداران
انگشتر و انگشت و غارت، ز جفاکاران
من دیدهام از نزدیک خونبارش و خونباران
از یوسفِ زهرا یک، پیراهن خونین را
گه بر سرِ نِی دیدم، گه دستِ حرامیها
وای از دلِ مادرها، آه از غمِ خواهرها
فـریـادِ سـتـم بـود و نـا اَمـنـیِ دخـتـرها
دستـورِ فـرار آمد، از سَـرورِ سَـرورها
من هیچ نمیگویم، از نیزه و از سرها
انـواعِ نـوازشها، با کـعـبِ نِیِ دژخـیـم
یک باره برایم شد، محـشر بخدا ترسیم
دیدم به دو چشمِ خویش، من غربت زینب را
در معبرِ آن گـودال، غـمهای لـبالـب را
احوالِ اسیران را، سجاد و غم و تب را
بر پیکـر جـدِ خود، جای سـمِ مرکب را
بودند در آن غـوغـا، عـشـاقِ خـدا شیدا
آهِ اُســرا بــود و اشــکِ شــهــدا پــیــدا
در سلـسـله آل الله، غـمهای فـراوان دید
با گریـۀ ما دشـمن، بـدجـور بما خـنـدید
از وحشتِ غم گاهی، جسمِ شهدا لرزید
از نیزه عمو عباس، بر قافله بس گِریید
این است حقـوقِ ما؟ بارانِ جـفا از بام؟
ناموسِ خدا همراه، با شمرِ لعین تا شام؟
از کوفه بگـو اما، از شامِ خزان هرگز
از نیـزه بگـو اما، از زخـمِزبـان هرگز
از گریه بگو اما، از اشکِ زنان هرگز
از غصه بگو اما، از سوزشِ جان هرگز
ناموسِ پیمبر را عنوانِ کنیزی چیست؟
هان! عترتِ زهرا را، این زخمۀ هیزی چیست؟