#سیدالشهدا_علیهالسلام_مصائب_بین_راه_کوفه_شام
#دیر_راهب
ادامه شعر مثوی در فایل قبل
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هـسـت زینب آزاده در اسارتـشـان
گـذار قـافـله یک شب کـنار دِیْـر افـتاد
شبی که عـاقـبت آن اتـفـاقِ خـیر افـتاد
حَـرامـیان، همه شُـربِ مُـدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مـقـدّسِ خـورشـید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کـنار سـایهٔ دیـوارِ «دِیْـر راهب» بود
سری، که از همهٔ کـائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکـوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صـدای بـال زدن، از فـرشـتـه میآمـد
بـه خـطّ نـور ز بـالا نـوشـتـه مـیآمـد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهـبان بر او چو راه گرفت
از او نـشـانیِ فـرمـانـدهٔ سـپـاه گـرفـت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشـقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلـوهٔ خـورشید، آرزومـند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلـم هـواییِ دیـدارِ این سَـرِ پـاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سـیـم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چـقدر نـزد شـما، احـترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حـیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکـند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آئینه پاک کرد و نـشـست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مـهـر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تـشـنه شدی؟
هزار حـیـف، که در کـربـلا نبودم من
رکــابدار سـپـاهِ شـمــا، نــبــودم مـن
ز پـیـشگـاه جلال تو، عـذرخـواهم من
تو خـود پـنـاه جـهـانی و بیپـنـاهم من
به احـتـرام تو، «اسلام» را پـذیـرفـتم
رهـا ز نـنـگ شـدم، نـام را پـذیـرفـتـم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
بـه نــورِ «اَشــهـَـدُ اَن لا اِلــهَ اِلاَ الله»
فـدایِ خـونجگـریهای جَدِّ اطـهـر تو
فـدای مـکـتب پـاک و شـهـیـدپرور تو
«شهـادتـینِ» مرا، بهـترین گواه تویی
که چـلچـراغ هـدایت، دلیـل راه تـویی
من حـقـیـر کـجـا و صحـابـی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، هـمرکابی تو کجا؟
نه حُـسـن سـابـقـه دارم نه مثل ایـشانم
فـقـط، ز دربـدریهـای تو، پـریـشـانـم
به استـغـاثـه سـرِ راهت آمدم، رحـمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگـیر دست مرا، ای بزرگـوار عـزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»
نگـاه مِهـر تو شد، مُهـرِ کـارنـامـهٔ من
گلاب ریخـت غـمت در بهـارنامهٔ من
من از تمامی عـمر امـشـبم تبـرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
✅ لطفا شما هم مُبلّغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید
👇👇👇👇👇👇👇👇
لینک کانال در ایتا
https://eitaa.com/astanevesal
لینک کانال در روبیکا
https://rubika.ir/astanevesal
آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور )
https://www.astanevesal.ir/
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹