♦️♦️♦️
❤🔥❤🔥
✨
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۶۴
*{بازگشت}*
قسمت چهارم
.
.
گفتم:
این مگه نمرده!
من خودم دیدمش که اوضاع و احوالش خیلی خراب بود.مرتب به ملائک خدا التماس میکرد.حتی من علت مرگش راهم میدانم😬.
.
.
خانم من با لبخند گفت:
☆مطمئن هستی که اشتباه ندیدی!حالا علت مرگش چه بود😊؟
گفتم:
اون بالای دکل،مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه.
.
.
خانم من گفت:
☆فعلا که سالم و سرحال بود😇
آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکنه اون چیزهایی که من دیدم توهم بوده🤔!؟
.
.
دو سه روز بعد،خبر مرگ آن جوان پخش شد.بعدهم تشیع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد😬🥺!
من مات و حیران مانده بودم که چیشد؟!
.
.
از دوست دیگرم که با خانواده آن ها فامیل بود سوال کردم:
_علت مرگ این جوان چی بود؟
گفت:
+بنده خدا تصادف کرده🥲
.
.
من بیشتر توی فکر فرو رفتم.اما من خودم این جوان را دیدم.او حال و روز خوشی نداشت.اعمال و گناهان و حقالناس و...
حسابی گرفتارش کرده بود.به همه التماس میکرد تا کاری برایش انجام دهند🙏🏻.
.
.
چند روز بعد،یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود.
.
.
لابه لای صحبت ها گفت:
_چند روز قبل،یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه و بدزده.ظاهرا اعتیاد داشته و قبلا هم از این کارها میکرده.همون بالا برق خشکش میکنه و جثل یه تیکه چوب پرت میشه پایین🤕🤯
.
.
خیره شده بودم به صورت این مهمان و گفتم:
+فلانی رو میگی؟!
گفت:
_بله،خودشه.
گفتم:
+شما مطمئن هستی😳؟!
گفت:
_آره خودم اومدم بالا سرش😊.
اما خانوادش چیز دیگه ای میگن.
.
.
ادامه دارد...
✨
❤🔥❤🔥
♦️♦️♦️