💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_هشتاد
🔶 هنوز بساط تعزیۀ فرامرز رو جمع نکرده بودیم که خبر شهادت 🌷حمید رو آوردن از خدا تشکر کردم که ما رو جزو اولیای خودش قرار داده. وقتی خبر شهادت حمید رو آوردن، پدرش سر نماز بود، دستاش🙏 رو سمت آسمون گرفت با سوز و افسوس گفت خدایا سلامتی حمیدم رو از تو میخوام، حمیدم زن و بچه داره!🕊
من خیلی از این نوع دعا کردنش ناراحت شدم خودم دعا میکردم خدایا هر چه خیر و صلاحه برای بچههام رقم بزن و مرگشون رو با شهادت🌷 قرار بده. چند روز بعد فهمیدیم که حمید توی یکی از بیمارستانهای اصفهان بستریه» و سکوت کرد.😔
گفتم: «پس دعای پدرش مستجاب شده بود.»
گفت: «آره! پسرم جانباز شد، ولی دست از مبارزه نکشید. تا آخر جنگ جنگید و بعد رفت لبنان تا اینکه یک روز تصادف کرد و مُرد. ولی من هنوز حسرت میخورم که چرا شهید🌷 نشد؟ شاید اگه پدرش برای عاقبتبخیریاش دعا کرده بود، توفیق شهادت ازش سلب نمیشد.»
از تلویزیون تکرار مراسم شب قدر شب قبل پخش میشد. همینطور که بین مردان قرآن به سر دنبال آقامصطفی میگشتم،💞 گفتم: «امروز قبل از رفتن آقامصطفی یک نفر بهش گفته بوده تو چقدر ظالمی! چرا فکر زن و بچهات نیستی و هر کار دلت میخواد میکنی؟🧐 آقامصطفی به من گفت از این حرف خیلی ناراحت شدم، نمیدونم چرا بعضیها این همه محبتی که من به تو و بچهها دارم رو نمیبینن؟ در عجبم اونا واقعاً درک نمیکنن که من بهخاطر دشمن مشترکی که زندگی و آیندۀ همهمون رو تهدید میکنه دارم از سر اجبار وطنم رو ترک میکنم و به میدون جنگ میرم؟ به من که در گرمای چهلپنجاه درجه، بدون امکانات زندگی میکنم میگن ظالم؟ من به آقامصطفی گفتم چهطور به خودشون اجازه میدن اینطور صحبت کنن؟😔 میخواستی بگی این خانمها خودشون بند پوتین ما رو میبندن!»
صدای خنده و بازی طاها و امیرعلی😇 نگاهم را به حیاط کشاند.
مادربزرگ گفت: «مطمئن باش زمانِ مرگ هرکس مشخصه چه خوبه که آدم نوع مرگش رو خودش انتخاب کنه. با دادن صدقه، مرگهای بد رو از خودش دور کنه من نمیگم دعا کن مصطفی شهید🌷 بشه، اما مانعش هم نشو همینطور که تا حالا صبوری کردی بعد از این هم صبوری کن.»🌺🌺
🔸تنها کسی که میتوانستم با او از دلتنگیهایم بگویم یا از طعنهها و زخمزبانهای دیگران پیشش گله و شکایت کنم مادر بزرگ بود.🌹🌹🌹
🔺
بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─