کتابخانه از آسانسور بیرون می آیم، به در ورودی که میرسم بوی قهوه و نسکافه و کاپوچینو به مشامم می رسد. حالا بد هم نیست به هر حال می خواهند خوابشان بپرد. اما شاید انتظارم از کتابخانه چیز دیگری باشد. وارد می شوم. اوه اوه چقدر شلوغه! همیشه زمان امتحانات کتابخانه شلوغ تر از زمان های دیگراست. شما فردای آخرین امتحان بیا، چهار پنج نفر بیشتر نیستند. بین راهرو ها راه میروم تا جایی پیدا کنم برای نشستن؛ اکثر صندلی ها و میزها پر از کتاب است. معلوم است جای کسی می باشد. به انتهای راهرو اول میرسم. جایی پیدا نمیکنم. سمت راهرو بعدی میروم. یا کتاب گذاشتند یا ماگ! میز و صندلی هایی که نزدیک پریز برق هست را که دیگر نگویم... حتی برای شارژر گوشی هم که شده باشد آن را گرفته اند! حتی رؤیت شده کسی کنار پریز برق گوشی خود را به شارژ زده و فیلم سینمایی می بیند.حالا فرض کن اگرلپ تاپ داشته باشی و بخواهی کنار پریز باشی. باید ماه ها قبل آمده باشی تا جایی را از قبل گرفته باشی! بعضی از میزها که پیشرفته تر هم هستند هم روی صندلی پتو گذاشتند هم روی میز کتاب و هم شیشه مقابل را پر از کاغذهای کوچک رنگی رنگی کرده اند، خب چه اشکالی دارد؟ کار از محکم کاری عیب نمی کند. بعضی ها خیلی پیشرفته ترند. مثلا با ماژیک! روی شیشه نکات مهم درسی شان را نوشته اند. همینطور که این افکار در ذهنم مرور می شود یک جای خوب که صندلی بالشتی هم دارد پیدا میکنم.به محض اینکه با خوشحالی میخواهم بنشینم یک کاغذ کوچک نگاهم را جلب میکند: «قشنگم لطفا صندلی رو بر ندار❤️» و من مات و مبهوت به این فکر میکنم، مگر کتابخانه جای عمومی نیست! *رفتم به یکی از مسئولان گفتم، گفت کمد نداریم. کتاب ها سنگینه گفتیم بذارید همینجا. اما خودمانیم می شود با گذاشتن یک قفسه و اعلام کردن اینکه همه کتاب هاشون رو اینجا بذارن، تدبیر بیندیشیم. بارها اومدم و نتونستم جایی کنار پریز پیدا کنم تا از لپ تاپ استفاده کنم. در حالی که صندلی ها خالی است اما وسایل روی آن چیده شده! ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht