الحمدلله که گرفتارم پیر زن با قامتی سبز پوش، آرام و آهسته آمد و گوشه ای نشست و پشت به قبله به دیوار تکیه داد. دیواری که مشبک به چهارضلعی ضریح مانند بود و نور سبز آن را پوشانده بود و رو به رویش دری بزرگ و طلایی رنگ بود که نقوش آبی لاجوردی درون آن را زیباتر کرده بود. و بعد از در، ضریح کسی بود که خود را عبدی من عبید محمد معرفی کرده بود و عالم و آدم ریزه خوار خوان با کرم او هستند. همان کسی که أبواه هذه الامة است. همانی که باب شهر پیامبر است. به چهره ی پیر زن میخورد بغضی چندین ساله داشته باشد. آرام بود و محو تماشای ضریح پر جلال و جبروت مولای متقیان، ناگهان بغض اش شکست و با لهجه ی کُردی زیبایش گریه کرد و نالید و با امامش حرف زد. به جهت لهجه ای که داشت زیاد متوجه حرف هایش نبودم. اما سوز و آه درونش مرا محو تماشایش کرده بود. خانمی سی چهل ساله که همراهش بود کنارش نشسته بود و با گریه هایش ، گریه میکرد. وقتی تمام شِکوه و گلایه هایش را به بابایش علی بن ابیطالب بیان کرد. گفت :«ای خدای علی صدای مرا بشنو.» و شدت اشکش بیشتر شد. با همان حزن و غم ، بار دیگر گفت:«الحمدلله که گرفتارم، الحمدلله که گرفتارم، الحمدلله که تو را دارم.» چیزی شبیه برق سه فاز من را گرفت. حیران از آن خانم سی چهل ساله همراهش پرسیدم:«داغ فرزند دیده؟» به نظرم فقط مصیب عظیمی میتوانست این همه آه درون او را زیاد کند. خانم گفت:« مشکل زیاد داشته اما مهم ترینش این است که یک دختر هم سن من دارد که فلج است و هنوز او را تر و خشک میکند. داره دعا میکنه که نکنه من بمیرم و دخترم مقابل چشم دیگران خوار و ذلیل شود ، اول او را ببر بعد من را!» حیرتم بیشتر شد از مادر رنج کشیده ای که مرگ فرزندش را زودتر از خودش میخواهد! البته همین هم از مهر زیاد مادری است، که دوست ندارد بعد از خودش کسی با چشم حقارت به دختر فلج چهل ساله اش نگاه کند! مادر بودن بیماری لاعلاج است! همان طور که با چشمان تار حاصل از اشک دیده ام به تماشای او نشسته بودم، از خودم خجالت کشیدم. که نهایت غم من چیست؟ آیا مانند او زبانی برای شکر دارم؟ محو تماشای ضریح بودم با خودم فکر میکردم، باباعلی تو‌ چقدر مریدان عارفْ مسلک داری، بی سواد و باسواد، دارا و ندار فرقی ندارد، کافی است با عمق جانش سمت تو بیاید. بابا علی جان ما را در جرگه ی مریدان و عارفان و سالکان راهت قرار بده و روز به روز به محبت و معرفت ما نسبت به خودت بیفزا.* ✍🏻مریم زارعی *به تاریخ: دوم فروردین ماه 1403 دهم رمضان1445 https://eitaa.com/az_jan_nevesht