واسطه خلقت من آنقدر از اتاق عمل ترس داشتم که به هیچ وجه دوست نداشتم عمل شوم وحتی از قبل از بارداری مطالعه میکردم که در طول بارداری چه کارهایی انجام دهم تا زایمان خوبی داشته باشم. خیلی تلاش می‌کردم که سزارین نشوم. اما خداوند چیز دیگری خواست، و همان شد! دقیقا از لحظه ای که به بخش آمدم احساس شکست میکردم و خیلی ناراحت بودم که چرا سزارین شدم. مثل کسی بودم که ساعت ها ، روزها و ماه ها برای چیزی دویده و تلاش کرده است اما به آن نرسیده است. بعد از زایمان به دلیل افت شدید هموگلوبین خون، 6روز بستری بودم. انگار همه چیز دست به دست هم میداد که حال روحی بدتر از قبل شود. بارداری سخت، قرآن نخواندن زیاد در طول بارداری، حذف ترم، سزارین، بستری شدن طولانی مدت، همگی دست به دست هم داده بودند که من احساس غم و شکست عمیقی داشته باشم. البته صحبت های اطرافیان که چرا طبیعی نشد، توان نداشت، از ابتدا هم خودش نمیخواست، بچه شبیه فلانی است و... بیشتر باعث کلافگی و سر درگمی میشد. همه ی این ها باعث شد که منی که عاشق بچه بودم دیگر هیچوقت به بچه آوردن فکر نکنم! تنها کسی که آن روز ها جمله ای گفت و باعث شد کمی آرام شوم. صحبت دوستم بود که وقتی فهمید مادر شده ام گفت:« تا دو ماهگی بچه انتظار نداشته باش همه چیز خوب باشه»، بعد به شوخی گفت:« حتی ممکنه به خودکشی هم فکر کنی!» ... ✍🏻مریم زارعی https://eitaa.com/az_jan_nevesht