داستان هفتم 🔸 حداقل همدیگه رو تشویق کنیم و حامی هم باشیم... دیروز پسر ۷ساله ودختر ۵ساله‌ام رو بردم باشگاه، تا کلاس ژیمناستیک ثبت نامشون کنم... مربیشون جلوی اون همه بچه و ما مادرها لباسش رو درآورد و یه لباس دیگه پوشید...😳 حالم بد شد!!😞 خواستم تذکر بدم دیدم خیلی عصبی شدم و ممکنه دعوام بشه!! باکمال شرمندگی سرمو انداختم پایین و از کنارش رد شدم... خانم محجبه‌ای کنارم بود... رفت پیش مربی و با آرامش وطمانینه ازش پرسید: - ببخشید خانم! اینجا جایی داره که لباس عوض کنیم؟ - مربی گفت: بله، داره... - خانم محجبه گفتند: شما جلوی پسر من لباستون رو عوض کردید؛ من خیییییلی مواظب چشمای پسرم هستم، میشه از شما هم خواهش کنم شما هم مواظب چشمای پسرم باشید؟؟؟ اونقدر جذب لحن زیبای اون خانم شدم واونقدر از بی دست و پا بودن خودم بدم اومد که نگو...😞😫 رفتم پیشش و از تذکری که به مربی داده بود تشکر کردم و کلی ایشون رو به خاطر انجام فریضه‌ی امربه معروف و نهی از منکر تحسین کردم. حداقل کاری که می‌تونستم بکنم تشویق زبانی آمر به معروف بود...👌 🌀 اینم تجربه من: از وقتی وارد کانال شما شدم؛ خوندن خاطرات دوستان باعث شده که حداقل از منکرات اطرافم باخیال راحت رد نشم و اگر کاری هم نکردم وجدان درد بگیرم که چرا هیچ واکنشی نشون ندادم... شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 @khaterate_aamerin