#امر_به_معروف_حجاب
داستان دهم
🔸 من هم وظیفه ای دارم ...
دیشب برای اولین بار با همسرم رفتیم پل طبیعت تهران🌲🌳
وضع اونجا رو که دیدم به خودم گفتم: کاش نیومده بودیم که اینقدر اعصابم خورد بشه!!😞
انگار یهو یه کسی تو دلم گفت: تو وظیفهات رو انجام بده؛ کاری به چیزیام نداشته باش🤓
همینطور که باهمسرم قدم میزدم خانمهایی رو میدیدم که شالشون دور گردنشون افتاده بود!😢
به هرکدوم میرسیدم میرفتم نزدیکش و با لبخند میگفتم: خانم گلم لطفا شالتون رو سرتون کنید. ☺️❤️
حدودا به ۱۰ نفر تذکر دادم...
همهشون هم یا میگفتن چشم یا میگفتن ببخشید و شالشون رو سر میکردن😉
بعدم ازشون تشکر میکردم و رد میشدم...
تذکر من به هرکدوم از خانوما در حد ۵ تا ۱۰ ثانیه بود. هیچ وقتی هم ازم نگرفت.
عوضش دلم اروم میشد😇
موقع برگشت از پارک آب و اتش🌳
حدود ساعت ۱۲ شب بود🌓
سرم رو، رو به آسمون بلند کردم و گفتم: یا امام زمان! دلم راضی نشد به این وضع...کاری جز تذکر ازم برنمیومد...همینو از من قبول کن😔🌷
🌀 دوستان عزیزم؛ هرجا هستید و با هرتوانی، تا میتونید تذکر بدید؛ با روی گشاده و زبان لین قطعا جواب میده👌
اگر هم دیدید طرف مقابلتون جواب داد و ناراحت شد؛ فقط بگید من حکم خدا رو به شما گفتم و رد بشید و برید🤗
هرگز درگیری لفظی پیدا نکنید؛ که تاثیر معکوس میده⛔️
#حجاب
#کشف_حجاب
#تذکر_در_پارک
#خاطرات_ارسالی_اعضاء
شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻
@khaterate_aamerin