داستان شانزدهم 🔸 حال خوب! از کلاس برمیگشتم... توی راه مادری رو دیدم که داره کلاه بچش رو محکم میکنه. موهاش بیرون بود.... گفتم: دوست عزیز! سلام! موهاتون بیرون اومده؛ درستش کنید! اونم یه نگاهی بهم کرد و دست برد سمت روسریش ولی موهاش باز بیرون بود!!! (فقط خیلی تعجب کرده بود!) یه بار دیگه هم همین طور پیش اومد که به خانمی که موهاش بیرون بود تذکر دادم گفت باشه! ولی هیچ کاری نکرد!😢 🌀 میخواستم به اعضای کانال بگم که: با خوندن تجربه های شما بود که دل و جرات تذکر دادن پیدا کردم؛ درسته که واکنش مطلوبی ندیدم ولی همین که گفتم تا چند وقت حالم خوب بود!😍 من چون وظیفه ی خودم رو انجام داده بودم خوشحال بودم و تا خونه پرواز کردم... چون فعلا بنای خوشحالیم رو بر روی غلبه بر ترسم گذاشتم...💪 شما هم به آمرین بپیوندید 🔻 🔻 @khaterate_aamerin ارسال خاطرات و ارتباط با ادمین 🔻 @yavarane_zohoor