شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 رها حسام که دید اینا دست بردار نیستن گفت زن دایی کاش نمی اومدیم هر کی به جا رها
🌸🍃 رها اما چن شب حسام خونه نیومد به بهانه ی ماموریت کاری حتی گوشی رو هم جواب نمی داد واقعا مستاصل بودم خواستم چن روزی برم قهر اما مشاور بهم گفت نرو و مساله رو بین خودتون حل کنین روز تولدم  حتی نیومد خونه نهال و آتنا قبل  ظهر اومدن پیشم نهال ناهار پیشم موند اما آتنا کار داشت و رفت بعد رفتنش نهال از کیفش یه کادو در اورد و گفت یه لباس قرمزه آتنا گفت نخرمش واس همین پیشش بهت ندادم که ناراحت نباشه کاش بپوشیش ببینم چطوری می شی باهاش لباس  یه نیم تنه ی قشنگ قرمز رنگ بود واقعا باهاش زیبا و جذاب می شدم وقتی تو تنم دید گفت درش نیار تا شب حسام اومدنی ببینتت قند تو دلش آب شه گفتم باش بعدش پاشد و رفت چه روز سیاه و بدی بود نحس ترین روز زندگیم خاطره ی تلخش مثل سرطان تمام زندگیمو نابود کرد داشتم تلوزیون می دیدم که آیفون زنگ خورد نهال با یه شماره ی دیگه بهم زنگ زد گفت منم باز کن _چرا زنگ زدی خب پشت آیفون حرف بزن _ دارم حرف می زنم اما انگار صدام نمی یاد درو باز کردم اومد در خونه رو هم باز گذاشتم رفتم سمت آشپز خونه حس ترس داشتم صدا اومد برگشتم و گفتم نهال چیزی جا گذاشتی که برگشتی _ دیدم نامزد نهال با نیم تنه ی لخت  وایساده جیغ زدم گفتم برو بیرون آشغال چاقد در اورد و گفت کاریت ندارم طلاهاتو در بیار تا برم _ باش فقط برو داشتم زنجیرمو در می اوردم که حسام اومد تو و اولش با پسره در گیر شد اما تونست فرار کنه رفت دنبالش قدای قدم های حسام به گوشم می رسید وقتی برگشت گفتم حسام نامزد نهاله اما گوش نداد اومد و منو کتکم زد اون قدر با مشت و لگد زد که داشتم می مردم واقعا مرگو با چشمای خودم دیدم نفسم بالا نمی اومد موهامو می کشید خودشم نفس نفس می زد و بغض داشت _ آشغال مگه این  عوضی چی داست که من ندارم بگو مدام کتکم می زد نمی ذاشت حتی حرف بزنم بی هوش افتادم دیگه نفهمیدم چی شد وقتی چشامو باز کردم مادرمو دیدم _ خوبی رها _ نمی تونستم حرف بزنم اما می خواستم با حسام حرف بزنم _ مامان حسام کجاست _ حسام رفته... رها تو چی کار کردی _ یه رو تعریف کردم _ قضیه گوشی در اورد و بهم نشون داد _این مال توئه؟ _ نه واسه من نیست _ پس تو خونه ی تو چی کار می کرد حسام پیداش کرده تو گالری عکس من و نامزد نهال توش بود _ فهمیدم تو یه تله ی بزرگ گیر کردم همه چیزو تعریف کردم انگار اونام باورشون نمی شد مامانمم یه سیلی بهم زد _مگه تو چی کاره ی نهالی که با نامزدش حرف بزنی آبرومون رفت تو اون گوشی کلی چت و تماس با شماره ای که نهال آخرین بار بهم زنگ زد بود و سیم کارتی که توش بود شاید باور کردنی نباشه اما یه سیم کارت با شماره ی نا شناس اما به اسم من .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽