شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 رها اما چن شب حسام خونه نیومد به بهانه ی ماموریت کاری حتی گوشی رو هم جواب نمی
🌸🍃 رها چن باری خانواده ی حسام بدون حسام اومدن و قضیه رو پرسیدن منم هر چی می دونستم می گفتم حتی خواستم با نهال رو در رو بشم و اونام قبول کردن نهال قبدل نمی کرد بهش هجوم بردم تا بزنمش اما نذاشتن گفت تو می گی واست کادو اوردم اما چرا پیش آتنا بهش ندادم گفتم چون می خواستی ناراحت نشه که به سلیقش نخریدی آتنا گفت رها من اصلا با نهال خرید نرفته بودم همه چیز بر علیهم بود کسی حرفامو قبول نداشت ز مادرم حتی پدرمم ناراحت  و بی اعتماد بود حسام خواست طلاقم بده می دونستم همش زیر سر نهاله اما نمی دونستم حسامم مقصره یا نه گفتم شاید این بازیا فقط واسه اینه که منو بد نام کنن و بعدش باهم ازدواج کنن رفتیم برای طلاق توافقی اما در فرآیند طلاق فرستادن ما رو برا آزمایش و متوجه شدم بار دارم و حسام وقتی فهمید  گفت پس بچه می خواستی.. حسام گاهی می گفت سقطش کن و گاهی کلا منکر می شد که بچه مال اون باشه مثل جنازه ها شده بودم اون اتفاقا برام قابل هضم نبود اما حس داشتم نسبت به اون بچه نه اینکه حس جسمی ولی حس دلگرمی تو اون اوضاع و احوال گفتم شاید حسام از نهال دست برداره و برگرده بهم... هنوزم دوسش داشتم  شاید بیشتر از قبل چون تا حالا انقدر ازم دور نبود گفتم سقط نمی کنم هر کی شک داره بره شکایت کنه و حاضرم هر آزمایشی که لازمه بدم من به همه شک دارم اما به خودم نه... اما انگار همه مخالف اون بچه بودن بچه ای که نیومده یه مادر بد نام داشت و یه پدری که قبولش نداشت.. از طرفی حسام مشکل ناباروری داشت و این بچه با کلی خون دل خوردن به دنیا اومده بود یه روزی بی گناهیم اثبات می شد می خواستم از بچه حسام مراقبت کنم حتی به قیمت جونم گفتم اگه کسی مجبورم کنه به سقط ازش شکایت می کنم... شده بودم مثل یه مار افعی که دور و بر یه گنج با ارزش پیچیده بود و سمش می تونست هر کسی رو از پا در بیاره با یه وکیل حرف زدم و گفت هیچ مدرکی نداری و نمی تونی چیزی رو اثبات کنی. با شکایت بر علیه نهال فقط تحریکشون می کنی به اقدام حقوقی که با توجه به مدارکی که دارن قطعا به عنوان دا‌شتن رابطه ی نا مشروع مجازات می شی ماه های بارداری من سخت ترین روز هایی بود که یه زن می تونست داشته باشه شاید اگه بپرسن بد ترین شکنجه تو تاریخ اسمش چیه بگم بد نامی... حتی از کتکای حسامم دردناک تر بود با وجود وضعیت جسمی و روحی بدم بچم سالم به دنیا اومد دخترمو کسی دوست نداشت با اینکه خیلی زیبا و دوست داشتنی بود اما اون قدر عاشقش بودم که انگار دوست داشتن من به اندازه ی همه ی دنیا کافی بود. نفس مامان اسمش نفس بود حسام حتی برا گرفتن شناسنامه هم نرفت فقط شکایت کرد و بعد آزمایش که مثبت بود و معلوم شد نفس بچه ی حسامه انگار مهر بچه به دلش افتاد اما یه اسم دیگه براش انتخاب کرد پریا متوجه شدم حسام پریا رو واقعا از ته دلش دوست داره حسی بهم گفت که حسامم مثل من تو تله ی نهال افتاده اما هدف نهال چی بود... بد نامی گاهی باعث می شد دست به خود کشی بزنم اما فکر اینکه من مادر یه بچه ی بی گناهم وبا مرگ من هرگز بی گناهیم اثبات نشه منصرف می شدم من هر روز مردن رو انتخاب کردم و هر رور می مردم و زنده می شدم به امید روزی که بی گناهیم اثبات شه حسام می خواست بچه رو ازم بگیره اما التماسش می کردم می خواست ازم شکایتم کنه و بگه تو لایق حضانت بچه نیستی بهش گفتم من این بچه رو با وجود همه ی مخالفتا به دنیا اوردم همون موقعی که تهدیدم می کردی که سقطش کنم حالا با کلی اژمایش که فهمیدی حق با منه می خوای ازم بگیریش.؟؟ اگه از بچه ی شیر خوارم دورم کنی تو و خانوادتو به خدا واگذار می کنم .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽