شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مرجان . همسایه ها زنگ زدن امبولانس اومد بردنش بیمارستان ، گفتن خونریزی داخل دار
🌸🍃 مرجان اون شب شام خونه داییم و زنداییم دعوت بودیم.حسام اومد دنبالم و با بچه ها رفتیم اونجا زندایی انگار متوجه سردی بین من و حسام شده بود ، وقتی باهم تنها شدیم بهم گفت  چیزی شده بینتون؟ اول خواستم انکار کنم ولی بعد دیدم من که میخوام از حسام جدا شم، بهتره ذهن اطرافیانمو کم کم اماده کنم. برای همین به زندایی گفتم که با حسام و بچه ها مشکل دارم و قضیه بچه و دانشگاهو گفتم و زندایی ام گفت با حسام صحبت میکنه. اون شب وقتی از خونه دایی اینا اومدیم دوباره از حسام خواستم منو بذاره خونه بابام و حسام که باهام سرسنگین بود قبول کرد اما مادر شوهرم که باهامون بود گفت دخترم خوبیت نداره زن و شوهر شب جدا از هم باشن. من گفتم شما ناراحت نشید، ما هیچیمون شبیه زن و شوهرای دیگه نیست. حسام با عصبانیت گفت با مادر من درست حرف بزن، از وقتی پات رسیده ایران هر گربه ای خواستی رقصوندی، هر ادایی خواستی در اوردی،چیو میخوای ثابت کنی؟ میخوای بگی من اذیتت میکنم که پناه بردی خونه بابات؟ چیه این بچه بازیات؟ گفتم اگه تا پام رسیده به ایران اداهام شروع شده ، چون اونجا جاییو نداشتم برم کسیو نداشتم، ولی اینجا خانواده دارم، خونه بابا دارم. حسام گفت پس همون خونه بابات پیش کس و کارت بمون لازم نکرده برگردی با ما المان، اروم و قاطع گفتم خدا خیرت بده حسام اتفاقا خودمم همین تصمیمو داشتم نمیدونستم چه جوری بگم. حسام گفت خداروشکر ما ام از دست اخلاق گندت راحت میشیم. اون شب حسام منو رسوند خونه پدرمو و خودشون رفتن. احساس میکردم حسام حرفمو جدی نگرفته و گذاشته پای حاظر جوابیم توی دعوا ولی باید  بهش میفهموندم که تصمیمم جدیه. فرداش عصر مادر شوهرم و زندایی اومدن و خواستن که با من صحبت کنن که مشکل حل شه وقتی من مشکلاتمو گفتم مادرشوهرم گفت من با حسام حرف میزنم خودشو جمع وجور کنه تا دو سه سال دیگه بچه دار بشید، گفتم حسام منو ددست نداره، بچه ای که من مادرش باشمم دوست نداره، قبلا بهم گفته اگه حامله شم بچمو میکشه، من یه عمر خواسته نشدنو با تمام وجودم لمس کردم نمیخام بچمم اینو تجربه کنه. دلم میخواد از مردی بچه دار بشم که من و بچمو دوست داشته باشه. اون روز خیلی صحبت کردیم با اومدن اونا تازه مامان و بابای من درجریان مشکلات ما قرار گرفتن، بعد از رفتن اونا مامان گریه میکرد و میگفت میخوای واسه بار دوم مهر طلاق توشناسنامت بخوره؟ دیگه مردم میگن مشکل از خودته که هیچکی نگهت نمیداره، دیگه هیچکی نمیگیرتت. دیگه زن مرده ام با دو تا بچه نمیاد بگیرتت. بخت خودتو نسوزون، حسام مرد خوبیه، با محبت دلشو نرم کن، افسارشو بگیر دستت، بالاخره تو زنی، رامش کن باور کن کم کم بچه دارم میشی به هرچی ام بخوای میرسی،گفتم اگه نمیخواین اینجا بمونم میرم یه اتاق اجاره میکنم و کلفتی میکنم خونه مردم ولی المان نمیرم، گفتم اگه به زور بفرستینم میرم اونجا خودمو میکشم. حرفاشون ازارم میداد هیچ کس نمیدونست من تو این سه سال چقدر تحقیر شدم، حتی برام از زندگی با سعید سخت تر بود چون سعیدو دوست نداشتم ولی حسامو دوست داشتم،دوست داشتم توجهوشو جلب کنم، دوست داشتم منم خانومم صدا کنه و سر سفره کنار خودش برام جا نگه داره ولی از حسام فقط بی مهری گرفتم و حسرت. شبش حسام تنها اومد که باهم حرف بزنیم، گفت جمع کن این مسخره بازیاتو، ابرومونو جلوی همه بردی، مگه ما بچه ایم که دیگران بیان نصیحتمون کنن. بهش گفتم من بمیرم باهات برنمیگردم المان، من خسته شدم ، منم دلم زندگی میخواد، نمیخوام بشم کلفت بی جیر و مواجب تو و بچه هات،تا الان اشتباه کردم نمیخوام ادامش بدم. حسام گفت زندگی مگه بچه بازیه که امروز بخوای فردا نخوای؟گفتم‌ اتفاقا چون بچه بازی نیست نمیخوام حرومش کنم، میخوام درست تصمیم بگیرم، ته دلم میگفتم اگه گفت دوسم داره، اگه قول داد شرایطو عوض کنه، اگه برای به دست اوردنم تلاشی کرد شاید منصرف بشم، ولی حسام فقط سرزنشم کرد و گفت زندگیشو بازیچه حماقت و ندونم کاری خودم کردم.تو اون مدتی که حسام و بچه ها ایران بودن خیلی جر و بحث کردیم، خیلی مادرشوهرم و زندایی اومدن و رفتن ، خیلی تو خونه با مامان و بابام دعوا کردم، همه زنگ میزدن نصیحتم میکردن. بالاخره حسام و بچه ها بی من برگشتن المان و من موندم ایران و چند ماه طول کشید تا خودمو جمع و جور کنم و دوباره درس خوندم و سال ۸۳ دانشگاه دولتی ارشد حسابداری قبول شدم و تونستم تو یه شرکت به عنوان حسابدار استخدام بشم، با پولی که از سود پولم جمع شده بود و پیش مریم بود خرجمو میدادم و از کسی پولی نمیگرفتم، میخواستم این دفعه خودم زندگیمو بسازم، تو اون مدت حرفای تلخی شنیدم ولی بعد از کلی کشمش و دادگاه کنایه و دعوا تونستم سه سال بعد از دادگاه حکم طلاق بگیرم و من سال ۸۴ رسما از حسام جدا شدم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌