#داستان_زندگی 🌸🍃
سمانه
ــ خب به سلامتی ... اما مگه قرار نبود نامزد کنیم ؟؟؟
ــ چرا .... اما اومدم بگم چقدر واسه آدم سنگینه که بخوان گولت بزنن .. منی که اینقدر ادعا میکردم آدم شناسیم خوبه اما نتونستم تو ُ خونوادت رو بشناسم !! فکر میکردم آدمای ساده ای هستید که با سیلی صورتتون رو سرخ نگه داشتید !!
ــ منظورت چیه ؟؟؟؟
ــ اینجاش رو دیگه نخونده بودید که ما میریم تحقیق ؟؟؟؟ هوم ؟؟؟ تو محله تون ٬ تو محله کارت !!! خواهرم اومده تو محله واسه تحقیق چندتا از همسایه هاتون حیا کردن گفتن بیشتر تحقیق کنید بعضیاشونم که باانصاف تر بودن گفتن کار شما مادرو دختر چیه ؟؟؟؟ مادر دزد ٬دختر ..... (به اینجا که رسید سرش رو تکون داد منم با دهن باز نگاش میکردم !! )
ــ داداشم رفته تو محل کارت همه پرسنل اونجا حرفاشون با همسایه هاتون یکی دراومد .. میگفتن با پسر هتلدار رابطه داشتی ُ داری ! گفتن مادرت از کار اخراج شده واسه اینکه رفته تو یکی از سوئیتا دست درازی کرده ... خواستم تف بندازم تو صورتت تا اینجوری با احساسات یکی که صادقانه پا گذاشته جلو بازی نکنید اما حیف از تفی که به صورت تو انداخته بشه ! اما از یه طرفی َممنونم ازت به خاطر اینکه بهم گفته های دیگرون رو ثابت کردی !همه بهم نصیحت میکردن دنبال زن خوشگل نگرد ٬ زن خوشگل مال تو نیست مال همه َس .. حالا بهم ثابت شد گفته هاشون !! لطفاْ برید پایین تا بیشتر از این ماشینم ُنجس نکردید !
هاج و واج بودم .. عقلم از کار افتاده بود زبونم بند اومده بود ! نمیدونستم اینا که گفت یعنی چی ؟؟؟ صورتم بی اختیار خیس شده بود چونه َم میلرزید پیاده شدم ُ مات و مبهوت به رفتنش نگا کردم !! رفتم گوشه ی جدول نشستم ٬ به ماشینا خیره شدم ! نکنه دیوونه شدم ؟! من نفهمیدم چی گفت یعنی ؟! من نجسم ؟؟؟؟ چرا نجسم ؟؟؟ به گربه ای که اون گوشه داشت واسه خودش قدم میزد نگا کردم! خوش به حالت گربه ؟؟ خوش به حالت .. من ُتو دنیات راه میدی ؟؟؟ دنیای آدما نجسه فکراشون نجسه اونوقت به من ُتو میگن نجس !!!
انگار تازه متوجه شدم چی گفت ؟؟ چی شد ؟؟ همونجا بدون اینکه بدونم چی اطرافم میگذره زااااااااااااااااااااااار زدم
نمیدونم چندساعتی شد که کنار جدول لم داده بودم ُ مات مات داشتم به آدما٬ ماشینا ٬درختا و ... نگا میکردم ! اهمیت نمیدادم گوشیم داره مدام زنگ میخوره یا دختربچه هه داره چپ چپ نگام میکنه یا پیرمرده یا اون خانومه .... چیزی که نبودم بهم نسبت دادن ُ یقین داشتن که هستم ! پس باید خراب شم ! باید اونی بشم که مردم میگن باید جوری زندگی کنم که فکر میکنن هستم .. اینجوری دل سوختنش کمتره چون خودمم یقین پیدا میکنم که هستم همونی که همه میگن !!
اصن مخم از کار افتاده بود ! واسم خیلی سنگین بود که بازم ٬ بازم رویاهام ٬ خوشبختیم خراب بشه ! خراب شد چونکه همه باورداشتن که خرابم !!! یه عمر با نجابت زندگی کردم .. توو طول زندگیم حسرت خوردم غبطه خوردم تا زحمتای این پیرمرد پیرزن رو خراب نکنم .. مامانم میگفت راه درست رو برم پامو کج نذارم اما چون فقیر بودم باور داشتن خرابم هستم ... ! خدایا دیگه بسمه .. اینهمه توهین اینهمه تحقیر ُتهمت بسمه ... میخوام همونی بشم که همه میگن از زندگی با نجابت خیری ندیدم شاید از زندگی با خفت خیری ببینم ... از رو جدول پاشدم ! پاشدم تا طعمه ای بشم واسه خراب شدنم ! با خدا ٬با دنیا با زندگیم لج کرده بودم ..
یه تاکسی جلوم ایستاد .. رفتم کنار .. یه مسافرکش دیگه ... تا آخر یه دونه از این ماشین سوسولا جلو پام ایستاد .. نگا به رانندش کردم ! از قیافش ترسیدم اما باید بد میشدم ! باید به خودم به مامان بابام از همه مهمتر به خدا ثابت کنم میتونم بد باشم .. هرچی سختی کشیدم بسمه دیگه ! همش دندون رو جیگر میذاشتم میگفتم امتحان خداست .. هر چی پناه میبردم به سجاده ی سبزم تا نشم اونی که نمیخوام بشم !!!
اما مگه آدم چقدر میتونه ظرفیت داشته باشه آدم چقدر میتونه بدی ببینه اما خوب باشه !!! .. من توو این فکرا پرسه میزدم پسره هی چشم ُابرو میومد که افتخار میدید ؟؟ سوار شدم ... پسره لات یقه پیرهنش تا نافش باز بود یه قلاده آویزن گردنش ! تنم میلرزید اصن نمیفهمیدم چی داره میگه ! اسمشو گفت اما من اونجا نبودم ! پیش وجدانم بودم اینکه الان داره چه عذابی میکشه .. اینکه میخوام الکی الکی بزارمش زیر پام ! وجدان به چه دردم میخوره باید اونم له بشه خرد بشه عین ِخودم !
پشت چراغ قرمز وایسادیم :" خب حالا کجا بریم خانومی "؟
دروباز کردم ... رفتم پایین ! اهمیتی به صدای بوقش ندادم .. میدونید انگار تو این دنیا نبودم .. گوشیم مدام زنگ میخورد .. بیچاره مامانم اینا چقدر نگرانم شده بودن ! ساعت ۱۰شب بود .. تا به حال سابقه نداشت من تا این موقع شب تو خیابونا پرسه بزنم جواب دادم الکی گفتم سرکوچم دارم میام !
#ادامه_دارد....