❤️🍃 سلام و درود خداوند برشما میتونم از دوران خدمتم براتون بگم من در یکی از شهرهای مرزی تو راهنمایی و رانندگی خدمت میکردم من جزو لباس سفیدا بودم  اونجا هواش بسیار گرم و شرجی بود نه با فرهنگشون آشنا بودم نه با زبانشون  روزانه بیشتر از ده ساعت سر یک چارراه سر پا وایمیستادم  فوقالعاده لاغر و سیاه شده بودم به خاطر آلوده بودن محیط خوابگاه تمام بدنم جای نیش ساس بود  به خاطر آب آلوده همه سربازا از جمله خودم قارچ پوستی گرفتیم هر روزش برام مثل یک ماه میگذشت . البته طبیعتا برای خانمها غربت یک سرباز که هزار کیلومتر دورتر از خونش داره خدمت میکنه زیاد قابل درک نیست خیلی سخته که چون سربازی هر ننه قمری از راه میرسه یه چیزی بارت میکنه   روزهای آخر متوجه شدم به خاطر زیاد ایستادن دیسک کمر گرفتم  و از همه بدتر یادمه بهم پایان دوره ندادن چون سرباز کم داشتن و تا روز آخر اونجا بودم این رو کسایی میدونن که خدمت رفتن یادمه یه دفترچه داشتم آخر هفته ها خاطرات اون هفته رو مینوشتم  با همه این سختی ها من صبر کردم و بالاخره اون روزا تموم شد  البته نمیتونم بگم بعد تحمل اون سختیا روزهای خوب شرو شدچون برای ما پسرا پایان سربازی ینی شروع بدبختها و گرفتاریا  الان دوساله خدمتم تموم شده و هنوز دنبال یه کار خوبم  دلم میخواد ادامه تحصیل بدم اما خوب کار فعلا مهمتره ببخشید اگه پایانش مثل فیلمهای ایرانی همه چیز با خوبی و خوشی تموم نشد  به هر حال خدا رو شکر میکنم از خدمت همینو یاد گرفتم که سخت ترین روزهای زندگی آدم هم بالاخره میگذره  نباید سخت گرفت باید صبر داشت و استقامت به خرج داد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽