#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ساناز
سلام دوستان
خیلی حرف ها دارم
زندگیم قبل ازدواج آروم بود
بعد ازدواج انقدر خاطره دارم که خدا میدونه
انقدر تعجب کردم انقدر دهنم ده متر باز موند از بعضی رفتارهای نامتعارف و عجیب
حرف ها و رفتارهایی دیدم که هضم نشده هنوز
می خوام بنویسم
نه قصدم سرکار گذاشتن نه لفت دادن
پس خواهشا صبر داشته باشید
بعضی جاهاش یادم میفته کلی فکرهای دیگه و خاطرات دیگه میاد
برای همین نوشتن یه کم سخته
پارسال بود، زنگ زدند، مادرش زنگ زد و مشخصات پسرش داد.
مامانم بهم گفت. یه مدت بود که از خواستگار اومدن خسته شده بودم گفتم حوصله ندارم
خواستگار قبلی....یه خانمی بود که برای برادرش کلی اصرار کرد ولی ردش کردم بدون اینکه ببینم
مامانم میخواست بگه نه.. آجیم گفت از مشخصات تلفنی نمیشه تشخیص داد که خوبه یا بد ... یک جلسه ببین بعد بگو نه
همیشه همینطور بود چون ما چند دختر هستیم. مثلا برای هر کدوم خواستگار می آومد اون خودش میگفت نه حوصله ندارم ول کن بابا .. خوب نیست ... برای چی وقت خودمون و اون ها را بگیریم
بعد ما میگفتیم ببینش یه جلسه حرف بزنید بعد نظرت بده
خلاصه وقتی دوباره زنگ زدند مامانم گفت که بیان
بعدها همسرم تعریف کرد که پدرش گفته زنگ نزن دیگه... اون لیسانس داره تو دیپلم ... اصلا قبول نمی کنه
(این یادتون باشه تا بعد بگم حالا چی میگه به من)
اومدند و یک ساعت یا یک ساعت نیم حرف زدیم وقتی رفتند گفتیم وای چه پسر آروم سر بزیری!!!
معیارهای خانواده من فقط و فقط اخلاق و ایمان هستش .. همه میدونن
کاری به خونه و ماشین و این ها ندارن ... میگن اخلاق داشته باشه... همین بسه
ما خیلی خصوصیات اخلاقی برامون مهمه
احترام گذاشتن، با ادب بودن، با شخصیت بودن، تمیز و آراسته بودن، خوش اخلاق بودن، چشم پاک بودن، اهل کار بودن، مرد بودن و مردونگی داشتن خیلی خیلی این مردونگی مهمه برامون، و .... این ها خیلی خیلی برامون مهمه
تو همون جلسه اول دیدم که از لحاظ فرهنگی تا حدودی تفاوت داریم البته فکر می کردم تا حدودی، چون همه خودشون خوب جلوه میدن، همسرم یه آدم بسیار مودب و سر به زیر بود
(وقتی الان رفتارهاش به کسی بگم باورش نمیشه هاااااا)
فرداش یا پس فرداش زنگ زدند. گفتیم باید بیشتر صحبت کنیم. اومدند و من و همسرم دوباره رفتیم صحبت کردیم
دوباره شاید یک ساعت یا بیشتر حرف زدیم
تا اومدیم پاشیم بریم پیش بقیه .... گفت خب جلسه بعد با گل و شیرینی بیایم
تعجب کردم، یعنی چی، خب الان خواستگاری دیگه ... (فقط جلسه اول شیرینی آوردند) .... بعد فهمیدم منظورش بله برون هست
گفتم نه باید خیلی بیشتر آشنا شیم
دوباره جلسه سوم گذاشتیم و این دفعه موقع بیرون رفتن از اتاق، جلوی در گرفت جلسه بعد با گل وشیرینی بیایم
من باز گفتم بگذارید فکر کنم و اینکه باید صحبت کنیم
خدا شاهده تمام جلساتی که بود آخر جلسه این حرف میزد و من هر بار می گفتم باید باز هم صحبت کنیم و آشنا شیم
(اینم یادتون باشه تا بگم حالا چی میگه)
بعد یک جلسه قرار شد ما بریم خونه اون ها ... یه جعبه شیرینی بسیار بزرگ فکر کنم نزدیک سه کیلو گرفتیم در صورتی که اون ها یک جعبه یک یا یک و نیم (نمی خوام مقایسه کنم ها چون دارم از اول میگم می خوام از اول اول همه رو بگم)
نشونه هایی که باعث شد تفاوت ها را ببینم دیدم بهشون توجه نکردم
اون جا بود که برادرم برای اولین بار اومد هم داداش من هم داداش اون
خیلی از داداشم خوششون اومد (میگم چطور می خواست داداشمو زن بده)
آخه داداشم ماشاالله چهارشانه قد بلند ... خیلی خوش رو و خوش خنده است.. با اینکه پسره اما خوشگله.... و بسیار پسر پاکی... بسیار شیک و تمیزه
حالا من داداش اونو دیدم جا خوردماااااا
با یه شلوار پر لک اومده بود نشسته بود!!! با همون شلوار کارش
بعد یه جور بدی گله گشاد نشسته بود انگار نه انگار مهمونی و جلسه رسمی است و ما غریبه بودیم
اون جلسه اون ها شام دادند، نمی دونم چرا؟!!!
همه چیز تمام شده می دونستن ... مثلا مادربزرگش گفت عروس باید پاشه شیرینی بگردونه
بابام گفت: ان شاالله وقتی توافقات انجام شد
یه تفاوت های دیگه ای که اونجا دیدم
خونشون بود که تمام دیوارها لک های خیسی و نم داشت، گچ دیوارها ریخته بود رنگ درست و درمون نداشت
بعد من ساده این گذاشتم به پای اینکه ساده زیست هستند!!!
نگو که بعدها فهمیدم این از خسیسی شون هست... پدرش تو حسابش خیلی خیلی پول داره میلیون ها... ولی خرج هیچی نمی خواد بکنه (آثارش در زندگی و همسر من هم به مرور میگم)
تازه خیلی خسیسی های دیگه هم بعدها فهمیدم
مثلا مامانم می خواست بره سرویس بهداشتی ، تو حیاط بود....
مادرش با افتخار گفت: آب گرم داره دستشویی مون(چندین بار گفت)
پیش خودم گفتم: خب همه دستشویی ها آب گرم داره
#ادامه_دارد...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️