#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ستاره
_نبقران قسم اینجوری نیست ولی من تو این چند روزه کاری کردم که نباید؟ منم مثل تو نگران دخترمونم ی اشتباهی کردم خطا رفتم حقم با تو بود الانم دارم تاوانشو پس میدم زندگیم از هم پاشیده چیکار کنم اینجوری نکنی بخدا خسته شدم اگر منو ببخشی زندگی رو...
میان کلامش پریدم
_حتی فکرشم نکن چه برسه حرفشو بخوای بزنی میدونی حمید وقتی یادم میاد بهم خیانت کردی وقتی یادم میاد اون عکس ها رو ازت دیدم میخوام این زندگی رو بالا بیارم
حمید سرشو پایین انداخت دیگه هیچی نگفت نفس عمیقی کشیدمو زمزمه کردم
_اون همه دوست داشتم و بهت محبت کردم انقدر عاشقانه پرستیدمت هر لحظه از این زندگی برام خیلی ارزش داشت چون در کنار مردی بودم که عاشقش بودم و میپرستیدمش اما تو همه اینا رو خراب کردی تو یه شب کاخ آرزوهامو روی سرم خراب کردی هنوزم ی وقتا تو شوکم که چی شد زندگی ما خیلی خوب بود تنها مشکلمون این بود که تو بیشتر از اینکه به ما اهمیت بدی به کارت اهمیت میدادی چرا این کارو کردی
پشتشو بهم کرد و سکوت تنها کاری بود که از دستش برمیاومد دلم میخواست ی حرفی بزنه ی جوابی بده ولی هیچی نگفت دوباره پرسیدم
_چرا این کارو کردی؟
سرافکنده لب باز کرد و گفت
_واقعا خودمم نمیدونم ی وقتا میشینم بهش فکر میکنم ببینم اصلاً چی شد که اینجوری شد اما هیچ جوابی پیدا نمیکنم ستاره تو هر کاری بگی من میکنم خودمم گیر کردم که چی شد اخراجش کردم ی نفر دیگه رو به جاش آوردم
منزجر نگاهش کردم جوابی بهش ندادم این بار حمید بود که پرسید
_جوابی نداشتم؟
لبخند کم رنگی زدم و گفتم
_ نه اون کاری که میگی میخوای برای من بکنی رو نکن برو دلربا رو پیدا کن بهت گفتم پیش من باشه جاش امنتره گفتی نه دخترمه میخوام بیاد کنارم مگه نه ؟
پلکاشو روی هم فشار داد و گفت
_ستاره بسه
لبخند تلخی زدم و گفتم
_ نه نیست تو به من گفتی دلربا پیش تو جاش امنه رو بردی هرچی بهت گفتم دلربا کنترل ۲۴ ساعته میخواد اهمیتی ندادی اون توی خونه تو گم شد و اگر پیدا نشه از لحاظ قانونی هر جوری که بتونم تو رو زمین میزنم که بفهمی دلربا رو نباید گم میکردی من نمیذاشتم یه لحظه از جلوی چشمم دور بشه اون وقت تو بهش اجازه مهمونی شبونه رو دادی
من فکر کردم که دلربا قبلاًم اینجوی مهمونیایی رفته نمیدونستم که نباید این کارو بکنم
ابرو بالا زدم و گفتم
_ آهان اون موقعی که ما با هم زندگی میکردیم کی دلربا رفت مهمونی شبانه که من نفهمیدم الکی برای من توجیه نیار تو به اون اجازه دادی بره فقط به خاطر اینکه از سر خودت وا کنی به کثافت کاریات برسی
دستشو بین موهاش کرد و کلافه گفت
_ چیکار کنم که این کابوس تموم بشه چیکار کنم که دست از سرم برداری انقدر سرکوفت نزنی به خدا به پیر به پیغمبر خسته شدم من فقط فکر کردم دلربا بزرگ شد و میتونه از پس خودش بر بیاد نمیخواستم نره به اون مهمونی که جلوی دوستاش خجالت نکشه تو داری پدر منو در میاری لحظهای نیستش که این موضوع رو تو سر من نکوبی
به دیوار تکیه داد و گفت
_ این ثریا کجاست کی به این گفته که از اینجا بره تو رو تنها بزاره بیفتی به جون من
پشتمو بهش کردم و گفتم
_رفته لباس بیاره اصلا اینجا باشه و نباشه من بخوام جرت بدم میدم اصلاً فکر نکن که میتونم از این موضوع گذشت کنم که تو پدر منو درآوردی که تو بچه منو گم کردی این بچه کنار من بود عین گل ازش نگهداری میکردم دو روز افتاد زیر دستت شد ول کوچه خیابون کدوم پدری بچهشو میفرسته پارتی که تو دومیشی میدونی تقصیر خودتم نیست انقدر که بیمسئولیتی در کنار بچهات نبودی نمیدونی نیازهای یه بچه چیه نتیجهاش میشه همین دیگه
حمید پای همون دیواری که بهش تکیه کرده بود نشست زانوهاش رو بغل گرفت و گفت
_حق با توئه الان من اشتباه کردم و میدونم که کارمم اشتباه بوده چه جوری درستش کنم تو بگو من همون کارو بکنم
ازش رو برگردوندم و گفتم
_ حتی دلم نمیخواد باهات حرف بزنم انقدر از من نپرس چیکار کنم چیکار نکنم دهن منو باز نکن که هرچی دلم میخواد بهت بگم
خنده عصبی کرد و گفت
_یعنی تو الان دهنت بسته بوده؟ از حالا به بعد ممکنه که من بازش کنم؟
چشم قره بدی بهش رفتم و به اتاق پناه بردم درو محکم با تمام قدرتم بستم چند دقیقه توی اتاق تنها بودم و راه رفتم فکر کردم به اینکه چطور میتونم بچهمو از این وضعیت نجات بدم و خبری ازش بگیرم صدای زنگ گوشیم که بلند شد از اتاق با عجله دویدم بیرون و دیدم که پلیس زنگ زده جواب دادم بهم گفتن
_ باید بیاید اینجا ی جسد پیدا شده و ممکنه دختر شما باشه بیاین شناسایی کنیم
دنیا دور سرم چرخید
دست و پام شل شد هیچ وقت فکر نمیکردم برای شناسایی جنازه ی دونه دخترم برم پزشکی قانونی برای شناسایی.
حمید با دیدن حالم سراسیمه خودشو بهم رسوند و گوشیمو برداشت صحبت کرد بهش گفتن
_باید بیاید برای شناسایی جسد
#ادامه_دارد