#درد_دل_اعضا ❤️🍃
سلام دوستان میخوام در مورد انتخاب غلطم بگم میدونم طولانیه اگه دوس دارین بخونین ویا نظر بدین دلم خیلی خونه
14 سالم بود که پدر همسرم که منو دیدن خوششون اومد و به پسرشون گفتن و اونا هم اومدن خواستگاری از همسرم پرسیدم که ملاک من خانواده خوب و ایمان و اخلاقه و اگه واقعا من انتخاب دل و عقلتون هستم مشکلی نیس ازدواج میکنیم ایشون پدرشون شیخ بود و خودشونم اعتقادی و محکم به نماز و روزه و شرعیت منم دختری پاک که هیچ وقت توی عمرم به خودم اجازه ندادم که با پسری چت کنم و بنظرم پوچ بود رابطه مجازی و دنبال یه مرد واقعی و یه زندگی واقعی بودم با خیالات بچگونم قبول کردم همسرم نه ماشین داشت نه خونه پدرم انسانی بود که مارو با محبت و فداکاری و عشق بزرگ کرده بود بهم گفت سنت کمه خوبیاش اینه بدیاش اینه ولی من تصمیم ازدواج و با خودتون میزارم که فردا روزی بدونین انتخاب خودتون بوده و پشیمون نباشین پدرم خیلی ادم با منطقی بود ولی نمیدونم چطور شد که راضی شد که ازدواج و تو اون سن به انتخاب خودم بزاره تا الانم خودش نمیدونه . پسره یسری مشکلات داشت در دوران نامزدی اعم از بخیل بودن و خسیس بودن و استرسی و فکری ولی بنظر خودم ایمان و پایبندیش به نماز یکی از مهمترین ملاک هاش برام بود هنوز، پس با خودم گفتم بعد ازدواج درست میشه عروسیمونم تو دوران کرونا بود که یه عروسی جمع و جور فامیلی و کوچک گرفتیم ولی اینها برام مهم نبود خودش برام مهم بود بعد ازدواج که رفتم سر خونه زندگیم ورق برگشت کم کم رفتارشون عوض میشدن و خود واقعیشونو نشون میدادن مادرشوهرم که قبل عروسی کلی قربون صدقه و مهر محبت میکرد و موهامو ناز میکرد میگفت فک کن دخترتون جاش عوض شده خودم براش مادری میکنم هی با من دعوا میکرد و سرکوفت میزد که پدر و مادرت اینو داده اونو نداده حتا وقتی جایی میرفتیمم خیلی محبت میکرد بهم و همه بهم میگفتن بهتر از این مادر شوهر تو دنیا وجود نداره منم سنم خام بود بیرون که محبت میکرد منم ذوق میکردم میگفتم معلومه ولی وقتی خونه برمیگشتیم دوباره همون اشو همون کاسه من بخاطر اینکه همسرم پول پیش خونه نداشت در یک خونه ساختمانی با خانواده همسرم بالا و پایین مینشستیم جوری که مادر شوهرم برای کنایه زدن وقتی در حیاط کنار در مینشست و بلند حرف میزد کاملا صدا واضح میومد با خودم میگفتم مهم همسرمه بعضی اوقات که خیلی اذیت میشدم اهنگ میگزاشتم و صداش را بلند میکردم که نشنوم ولی فایده نداشت تا قطع میکردم شروع میکرد یه بار که قضیه رو با همسرم در میون گزاشتم گفت اشکالی ندارد توجه نکن .با همه سختی ها و داد بیداد های مادرشوهر دخالت های خواهرشوهر و دعوا های پچگونشو و منت دادن ها و قلدری های برادرشوهر ساختم که زندگیم بیوفته رو غلطک یه شیش ماهی از زندگیم میگذشت که تو گوشی همسرم دیدم با دختر خانومی تلفنی در ارتباط هستن دنیا رو سرم خراب شد چند روز کارم گریه بود چیزی نمیخوردم و فقط و تنها کس مادرشو در جریان گذشتم و گفتم به کسی نمیگم که روزی که خوب شد دوس ندارم کسی به روش بیاره حتا خواهر و برادر خودش میگفت اشتباه کردم بچگی کردم فقط پیامای ساده بود حتا صداشم نشنیدم منم باور کردم و دیگ کنجکاوی نکردم و گفتم ببخشم همچین ادمی که نمازش قضا تمیشه حتما یه بار اشتباه کرده و بزار بهش فرصت بدم گذشت داشت کم کم حالم خوب میشد دیگ کمتر فکر میکردم بهش چند باری هم دعوا داشتیم سر دیدن فیلم های مستهجن داخل گوشیش بازم بخشیدم تا یک سالی از زندگیمون گذشت مادرشوهرم مدام میگفت بچه بیار رحمت فراموشی میگیره دیگ بچه دار نمیشی منو کم کم قانع کرد با چرب زبونیش که تو فقط بدنیا بیار بقیش با من و فلان و بسمان منم به شوهرم گفتم اگه تو واقعا از این کارات دست برمیداری با بچه بیاریم اونم قبول کرد و اقدام کردیم من چهار ماهه پسرمو باردار بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم که دیدم سرش خیلی داخل گوشیه و حتما یه جای کار عیب کرده گوشیشو گرفتم نگاه کردم که داخل گوشیش فیلم های خیلی بد دیده و منم دلم لرزید اصلا دیگ نگشتم فقط گریه میکردم و شکمم مشت میزدم که تو بهم قول داده بودی و این بچه چه گناهی کرده که ما پدر و مادرشیم گذشت گفت ببخشید منم خودمو دلداری میدادم که اونا فیلمن باز خوبه که شخصی نیس گذشت و من بچمو سزارین بدنیا اوردم به دلایلی خودم اونموقع 17 سالم بود .همش مادرشوهرم دعوا که تو چرا طبیعی نشدی سزارین شدی برا بچه بده و فلان انقد خوابیدی که سزارین شدی در صورتی که من باردارم بودم ماه هشتم چون وسیله نداشتیم همه جا پیاده میرفتم حتا مسیر دور....
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽