#بخش_اخر
من نمیتونستم توی خونه ای که با اشکان گرفته بودیم زندگی کنم. واسه همین محمد موقتاً خونه ای رو اجاره کرده بود. شب بعد از عقدمون با هم به اون خونه رفتیم.
به محضی که وارد خونه شدیم محمد گفت:
-زن داداش.. تو همیشه ناموس داداش من هستی و میمونی.. من هیچ وقت به ناموس داداشم دست درازی نمیکنم.. پس راحت باش.. من توی اتاق جدا میرم.
از این بابت خوشحال بودم. چون واقعا برام سخت بود نگاهی غیر از نگاه برادری به محمد داشته باشم.
به پسرم که نگاه میکردم نگاه اشکان رو توی چشماش دیدم. پسرم یادگار ارزشمند اشکان بود. قشنگ ترین یادگاری که میتونست از خودش به جا بذاره. واسه همین هم تصمیم گرفتم اسمش رو اشکان بذارم تا همیشه خاطرش باهامون زنده باشه. درسته که اسم محمد توی شناسنامش بود.. اما روزی که پسرم بزرگ شد بهش میگم پدرش چه قدر قوی بود و تا آخرین نفس برا زنده موندن و دیدن پسرش جنگید. اونم باید یاد بگیره مثل پدرش با اراده و از خود گذشته باشه.
تمام...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{
@azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••