شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 سلام خوبین؟ میشه لطفا مشکل منم بذاری نظر دوستان رو بدونم و کمکم کنن سعی میکنم خلاصه
خیلی اعصاب هممون خراب بود که بابام یه دفعه گفت آخرین نفری که اومده بالا و پیش گاو صندوق عروسمون بوده واییییییییییی نگم براتون چنان شوکی به من وارد شد ۵ دقیقه اصلا نفهمیدم چه حالی شدم ... از هر کی انتظار داشتم از این نه ... آخه داداش بیچاره من هیچی براش کم نذاشته از طلا از لباس از مسافرت از گشت و گذارهاشون هر پنجشنبه جمعه یه جای جدید و رستوران های گرون قیمت و ... بابام زنگ زد به داداشم که آره طلاهای مامانت نیست ... اون بیچاره فکر می کرد بابا داره شوخی میکنه باهاش ولی صدای گریه ی مامانمو که شنیده بود فهمید که قضیه جديه زود خودشو از سر کار رسوند خونه ، اومد اونم گشت نبود که نبود ‌. وای الان که دارم مینویسم جیگرم برای داداشم کباب میشه خیلی مظلومه خیلی صبوره .. دستشو گذاشت رو سرش گفت من چی بگم من چیکار کنم من اعصابم خیلی خورد بود و کلا آدم عصبی هستم و زود از کوره در میرم .. خیلی رک حرفامو میزنم ، گفتم شما کاریتون نباشه زنگ زدم به خونشون ۴ تا در با ما فاصله داره اومد حال ما رو دید گفت شده گفت چی شده بابام گفت طلاهای زنعموت نیست گفت چرا چی شده و خلاصه کلی قسم و آیه ... که من بر نداشتم من چیکار میخوام به چه دردم میخوره و گریه و زاری گفتم من نمیفهمما مطمئنم تو ورداشتی آره مامانت یادت داده بابات فلان کرده ... اونقدر داد زده بودم و فحش داده بودم به مامانشو خودش که حد و حساب نداشت ... نزدیک ۲ ساعت فقط داشتم میگفتم کار توعه تو ورداشتی الانم دادی مامانت برده فروخته خوشحاله. کلی حرف بارش کردم هر چی دق و دلی و ناراحتی که تو این ۲ سال و نیم نامزد بودن تو دلم مونده بود رو گفتم داداش بیچاره ام زد زیر گریه یعنی فکر کنم اگه گریه نمی کرد از شدت فشار خدایی نکرده قلبش میترکید .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••