😍 هی هی روزگار یادش به خیر ، دورانی بودها، انگار همین دیروز بود دانشجوی ۲ترم مانده به آخر سخت افزار با نمره های متوسط ، عین همه پسر ها نیاز شدیدی پیدا کرده بودم به داشتن یک هم نفس و هم دم، راستش همش غریزه جن سی نبود ، آخه من معتقدم که یک غریزه ای توی مرد ها هست که فقط در صورتی ارضا می شه که شخصی از جنس مخالف توی زندگی اون مرد پیدا بشه تا اون مرد با محبت کردن و نوازش کردن و برآوردن نیاز های اون زن درواقع بتونه خودش را اروم کنه. من هم دچار همین حس و حال شدم یعنی هم نیاز جنسی و البته از اون مهمتر نیاز عاطفی شدیدی که داشتم به وجود یک زن جهت اینکه بهش محبت کنم. اما . . . اما هنوز سربازی نرفته بودم کار نداشتم و این یعنی بدبختی اولین کاری که کردم به خدای خودم توکل کردم به امام زمان متوسل شدم و از خودشون کمک خواستم یک نمازی هم بود برای کسانیکه می خواستن متاهل بشن اون نماز هم می خوندم و اقدام سوم و بسیار بسیار مهم ، این بود که کمر همت را بستم (- چیزی خیلی از جوون های ما ندارن- ) در حین گذراندن ۲ ترم مانده به آخر دانشگاه این تفکرات شکل گرفت و هدفمند شد. ( سال چهارم دانشگاه ) بعد از مراحلی که گفتم ( توکل و توسل و نماز و همت ) مرحله چهارم شهامت به خرج دادم و قضیه را با پدرم در میان گذاشتم خیلی خیلی مخالف بود ، می گفت نه سربازی رفتی و نه کار داری بهش گفتم ، همت می کنم و همه چیزا درست می کنم و البته بی رودربایسی بهش گفتم مشکلم چیه خلاصه چند جلسه ای صحبت کردیم ( شاید روزی نوشتم که چه جوری خانواده را راضی کردم برای اینکه بزارن ازدواج کنم ) بعد از این در مرحله پنجم به چندتا از رفقای مذهبی و بچه هیئتی که می دونستم ایمانشون از اون ایمان های الکی نیست گفتم می خوام زن بگیرم و اون ها هم به همسرانشون گفته بودند و خلاصه همین مقدمه ای شد برای معرفی چندتا کیس خوب رسیدیم به اینجا که من کم کم مقدمات بحث ازدواج را فراهم کردم و با هر زوری بود خانواده را متقاعد کردم و به چند نفر از رفقای مورد اعتماد و مذهبی خودم سپردم که می خوام زن بگیرم و همسرانشون چندتا کیس به من معرفی کردن./ ۱) مریم خانم از تهران : توسط همسر یکی از رفقام معرفی شده بود از خانوادش و خودش که تعریف کردند و مذهبی بودنشان را شناختم گفتم قبول با او صحبت کنید ، همسر رفیقم با مریم خانم ( دوستش صحبت کردند و درباره من به ایشان گفتند ) اما ایشان که فهمید من کار ندارم و سربازی ندارم منصرف شده بود خلاصه چندتا کیس همینجوری پرید چون قبل از کوچکترین آشنایی تا طرف مقابلم می فهمید کار ندارم و سربازی نرفتم حاظر نمی شدند که من حتی خواستگاری برم. وای که چقدر سخت بود ، گاهی دیگر نا امید می شدم ، دپرس می شدم و مدتی بود غمگین بودم اما همچنان توکل داشتم و توسل هایم برقرار بود. سپرده بودم به امام زمانم مگر می شد مرا نادیده بگیرند. ۲)نفیسه خانم از شیراز : ایشون هم توسط یکی دیگه از رفیقام معرفی شد البته توسط همسر ایشان و اولین شخصی بود که حاظر شده بود بنده برم خواستگاری ایشان گویا خانوادشان خیلی مذهبی بودند ، در حین مهیا کردن شرایط بودم تا به خانواده ام بگویم که به طور اتفاقی همسر دوستم گفت علی آقا خواهر ایشان ۳۰۰ سکه مهرشان بوده و خواهر دیگرشان ۳۵۰ سکه ، این قضیه برای من خیلی غیر قابل تحمل بود آخه بحث مهریه بحث مهمی هست در اسلام حتی حدیثی شنیدم که اگر مردی مهریه ای قبول کرد که می دونست نمی تواند پرداخت کند گناه نابخشودنی و عظیمی داره کلا بنا به سفارش های زیاد اهل بیت و نیز مغایرت با دین و عقل آدمی نبودم که زیر بار مهریه سنگین برم هرچند دختر مذهبی باشد و هرچند ۱۰۰٪ یقین کنم قرار نیست مهرش را اجرا بگذارد، راستش بحثم اجرا گذاشتن مهریه نیست بلکه زیاد بودن مهریه خودش با اصل شرع مغایر است نپذیرفتم، هرچه رفیقم گفت علی جان ، تو که دیدی هیچ دختر مذهبی حاظر نشد با بی کار بودن و سربازی نرفتن تو کنار بیاد ، حالا هم که یکی پیدا شده و دختر بسیار بسیار خوبی هم هست می خواهی خراب کنی؟ رفیقم راست می گفت بنده خدا اما به عقیده ام ایمان داشتم چندباری هم وسوسه شدم ، اما بیخیالش شدم ، به امام زمانم گفتم آقا جان شما می دانید من به خاطر اجرای احکام دین قید این دختر را زدم در عوض خودتان امر بنده را فراهم کنید ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽