#داستان_زندگی_اعضا 🌸🍃
از صبح که از خواب بیدار شدم دل تو دلم نبود قرار بود خانواده هاشم بیان برای بله برون
هاشم یکی از بهترین پسرهای
محله مون بود و من از بچگی خیال ازدواج باهاش رو تو سرم
می پروروندم
خلاصه از صبح انقدر با مامان همه جا رو سابیده بودیم که کل خونه برق می زد
من گلی اولین دختر یه خونواده پنج نفره و خواهر و برادرم هرکدوم با فاصله دوسال باهم پا به این دنیا گذاشته بودیم و رابطمون زیاد خوب نبود و مدام تو سر کله هم می زدیم
داداشم حسین آخرین بچه خونواده و کمند هم مثل من منتظر بود و لحظه شماری می کرد تا من عروسی کنم تا راه برای خودش باز بشه
عصر بود به دستور مامان داشتم حیاط رو آب پاشی می کردم که آقام با کلی خرید ، چند مدل میوه و شیرینی اومد خونه و حسین هم کنارش بود
کمند طبق همیشه که خودشیرینی
می کرد پرید جلو آقاجون و خسته نباشی گفت و خرید ها رو دست آقاجون گرفت و چون دست هاش پر بود جعبه شیرینی از دستش افتاد زمین مامان محکم زد توی صورتش گفت ای دست وپا چلفتی
حسین هم درحالی یکی زد تو سرش خم شد تا جعبه شیرینی رو برداره اما کار از کار گذشته بود و شیرینی ها له شده بود و به درد مهمانی نمی خورد
مامان حسین رو فرستاد تا از قنادی آقای اکبری که سر کوچه بود شیرینی بخره
البته آقای اکبری شیرینی های خوبی نداشت اما به خاطره ضیق وقت چاره ای نبود، حسین به ده دقیقه نکشید که رفت و سریع برگشت
همه کارها که تموم شد نشستیم منتظر مهمون ها.
هاشم یه داداش داشت به اسم جمال و دوتا خواهر هم داشت به اسم فریبا و فرحناز، جمال هم شش ماهی بود عروسی کرده بود ولی فریبا که چند سال از جمال کوچکتر بود سالها بود شوهر کرده بود و سه تا بچه داشت و فرحناز که از همه کوچکتر بود مجرد بود و دم بخت.
وقتی مهمون ها اومدن دل تو دلم نبود، صدای قلبم را به وضوح میشنیدم
مادر هاشم سالها پیش فوت شده بود و پدرش تنها زندگی می کرد
هاشم تازه از سربازی اومده بود یعنی دیپلمش رو که گرفته بود بلافاصله رفته بود سربازی و حالا که برگشته بود میخواستن زنش بدن
آقاجون با سید ابوتراب بابای هاشم دوست های دیرینه بودن و همیشه سلام و علیک داشتن.
وقتی اومدن و نشستن بزرگترها شروع کردن به خوش و بش کردن
چشمم به شهناز (زن جمال) افتاد که بق کرده بود گوشه ای نشسته بود و صم بکم با کسی حرف نمیزد
همیشه از شهناز بدم می اومد جوری به بقیه نگاه می کرد انگار تافته جدا بافته بود و انقدر متکبر بود که به قول معروف به پشتش هم می گفت دنبالم نیا که بو میدی
کلا آدم عقده ای بود و حتی به زور جواب سلام منو می داد و عادت داشت به همه متلک بندازه و همه رو سنگ رو یخ کنه و کلا ساز مخالف میزد....
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽