#داستان_زندگی_اعضا 🌸🍃
همون سال پدر شوهرم ساختمان سازی داشت شوهرم هم کارش اسکلت بتنی ساختمان بود پدر شوهرم گفت باید بیای ساختمان رو بسازی محمد هم ساختمان رو براش ساخت ولی حتی یه ناهار بهشون نداد میرفت مغازه به حساب محمد گوشت و مرغ و برنج میخرید و ناهار درست میکرد برای کارگرها
وقتی داشتند حساب ساختمان رو میکردن پدر شوهرم میگفت به تو که پسرمی هزینه کرایه وسیله ها رو بدم به غریبه ها هم بدم پس چه فرقی داره
تو پسر رو بزرگ کردم برای چی ولی یه روز یه ناهار به این پسر و کارگرهاش نداد😏
خلاصه وقتی مجبور شدم دوباره برگردم به اون خونه بازم حواسم بود به قول معروف آتو دستشون ندم تو خونه و زندگیم میومد هر چی میخواست میبرد بدون اینکه به من بگه!
ولی پلید بودن ذات این زن بود
سر یه موضوع مشکل مالی پیدا شد و مادر شوهر و خواهر شوهر در راس امور قرار گرفتند وبه پدر شوهر خط میدادند و او هم چه کارهایی که نکرد
تو سرمای زمستون ۸۶گاز اتاق ما رو قطع کردند و من با دوتا بچه کوچک شبها رو با بخار سماور و بخاری برقی اتاق رو گرم میکردم 😭
شوهرم وقتی این شرایط رو دید با اینکه آه در بساط نداشت با استفاده از اعتبارش شروع کرد چک کشید و یه خونه شیک و استاندارد ساختو بعد برای اینکه بتونه چک ها رو پاس بکنه رفت یه جای بیرون از شهر کار.
بقول خودش اونجایی که برای کار رفته بود اگه یه سگ رو اونجا میبستند ،سگ زنجیر خودش رو چنان میجوید تا پاره بشه و فرار کنه
ولی من و شوهرم اون شرایط سخت رو تحمل کردیم تا به مشکل بر نخوریم و در همه این مدت خودم بودم و خودش
خانواده خودم تمکن مالی نداشتن و نمیتونستند کمکمون کنند در مقابل هم خانواده شوهرم تا میتونستند سنگ جلو پامون میزاشتند؛
پدر شوهرم به غیر از شوهر من دوتا پسر دیگه و دو دختر داشت برای ما که هیچ کمک نکرد به قول معروف نه پشتمون بود نه مشتمون
بهانه اش هم این بود میگفت محمد هیاتی و مذهبی هست من خوشم نمیاد
برادر کوچکتر محمد یکم تفکراتش با محمد فرق میکرد ولی نه زیاد
اما همین خوب بهانه ای بود برای اینکه از او حمایت کنند و همه جوره ساپورتش کنند
اما پسر سومی درست تفکراتش عین محمد حتی رفت و درس طلبگی خواند باز هم او را هم همه جوره حمایت کردند خونه و ماشین براش محیا کردند وبرای عروسی هم سفر کربلا فرستادن هم عروسی توی تالار
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽