/ مجلس اول: «مردی كه صبح امير بود؛ شب كسی را نداشت»* - به آنكه طناب دور گردنش می‌انداخت، به آنكه به اسيری او را سوار اسب می‌كرد، به مردی كه تازيانه بالا برده بود تا تنش را سياه كند، به مردمی كه ايستاده بودند به تماشا، به هر كسی كه آنجا بود التماس می‌كرد: «به حسين(ع) بگوييد، مسلم گفت؛ نيا! مسلم گفت نيا.» به زنی كه دلش رحم آمده بود و آبش داده بود، به رهگذرانی كه نمی‌شناخت، حتی به بچه‌ها می‌گفت. شمشير بالا برده بودند گردنش را بزنند، به مردمی كه پايين دارالاماره منتظر ايستاده بودند سرش پايين بيفتد التماس می‌كرد: «يكی را روانه كنيد به حسين بگويد كه نيا.» * مسلم ابن عقیل 👤فاطمه شهیدی