✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 ‌ ‌ ۱۴/خرداد/۱۴۰۲ ‌ اولین تجربه ریحان عجیب بود و سخت. دروغ نگویم خوشحالم از تاخیر ۴ساعته‌ای که یک ساعتش در کابین بود و هوای دم‌کرده و صدای گریه بچه‌ها و بلاتکلیفی. خوشحالم چون عمیقا معتقدم آدم خودش را و اطرافیانش را در می‌شناسد. با کنش و واکنش‌هایی که هرکس در شرایط ناخواسته و ناخوشایند، از خود نشان می‌دهد. و من حالا دیگر می‌دانم ریحان را بلد است، خیلی هم خوب بلد است. و این را از آنجایی فهمیدم که با صدای گریه هر بچه، سرک می‌کشید و می‌گفت «نی‌نی، نــــاز». و «ناز» را طوری می‌کشید که معلوم بود ایمان دارد اگر کاری ازدستش برای آرام کردن نی‌نی برنمی‌آید، حداقل می‌تواند با کلام و دست تکان دادن از دور، سهمی در حل مشکلش داشته باشد. و بدون تعارف بگویم، وقتی از ۳ساعت توی سالن، دوساعت‌ونیمش را بدون کفش می‌دوید، سعی کردم مثل خودش هم‌دلی کنم و دل بدهم به دل کوچکش که ساعت‌های سختی را داشت بلاتکلیف می‌گذراند. پس حق دارد خستگی‌اش را، اضطراب پنهانش را، کلافگی‌اش را به شیوه خودش تخلیه کند. شیوه‌ای به سادگی درآوردن چندباره کفش و مقاومت دربرابر پوشیدنش. و ساعت ۲:۳۰ صبح که بالاخره به مقصد رسیدیم و ریحان بدخواب شده بود و چشمانم از خستگی باز نمی‌ماند، ته دلم خوشحال بودم که به انتخابش احترام گذاشتم و اسیر قضاوت و نگاه دیگران نشدم و باز ریحان، چند «نه» و «نکن» و «ندو» و «زشته» کمتر شنید و را در قد و قواره خودش تجربه کرد. ‌ 🍃🍃🍃 ☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج| 🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3 🔰 @mrs_faaf