روز غدير است جمعيتي كه ايستاده كم نظير است در بركه‌ی خم از خشكسالي ها لب دريا كوير است يك بار ديگر بر عهده‌ی پيغمبر اين امر خطير است احمد دوباره بر جاهليت هم بشير است و نذير است بیش از گذشته پیغمبر اكنون بين اين مردم اسير است اعجاز مي كرد از روز روشن تر، اگرچه اين مسير است دست نبوت دست علي را برد بالا بهر بيعت ملعون اول در همهمه دانست كين دست شفاعت مي گيرد از او هم آرزوي گندم ري، هم خلافت "كاري بكن" گفت "نامرد دوم!، از بلنداي قساوت" چشم كماندار تبريك گفت و شد تمام دشت حيرت با تیرِ تبریک حق علي را غصب كرد و شد قيامت تير از كمان رفت خون علي اصغر زمين تا آسمان رفت مجروح شد خون زخم گلو از استخوان تا استخوان رفت بهر تسلا جبريل وحي آورد اما روضه خوان رفت يك گام خيمه گام دگر ميدان، پيمبر از توان رفت ابليس خنديد طاغوت شادي كرد، پرده از ميان رفت هاجر رسيد و مِن بعد، از روي سرِ او سايبان رفت از پاي نيزه مادر نگاهش مانده بر بالاي نيزه در چشم مردم بعد از عمو شد دومين زيباي نيزه اي كاش مي شد در خاك مي ماندي نه روي ناي نيزه بر خاكِ قبرت هم مانده ردّپا و هم امضاي نيزه يك سر كم آورد آشوب شد، غوغا شد و بلواي نيزه...