بیهوده بود آن نامه ها ، آن ادعاها رنگی ندارد غیر ِ ننگ اینجا حناها از هرکه زد سنگم به سینه ، سنگ خوردم ای بی وفاها ، بی وفاها ، بی وفاها انگار تنها خون دل خوردن در اینجاست مثل امیرالمومنین تقدیر ماها هستند در کوفه همه چشم انتظارت سرنیزه ها ، شمشیرها ، حتی عصاها فکری برای فاطمه های حرم کن قنفذ فراوان است در این بی حیاها حالا که اسماعیل آوردی خلیلم باید که باشد همرهت ، حتما عباها در علقمه در کربلا در کوفه در شام این حج ندارد یک منا ، دارد مناها در پیش زهرا آبرویم رفت ای وای من باز کردم پای زینب را کجاها شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam