|⇦• و توسل ویژۀ ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم ماهِ محرم سال 1398 به نفسِ حاج حسن خلج •✾• •┄┅═══••↭••═══┅┄• 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. •┄┅═══••↭••═══┅┄• نیمۀ شب شده و خوابِ پریشان دارم همره خون به لبم، ذکرِ پدر جان دارم داغِ پی در پی و اندوهِ فراوان دارم خواب دیدم که سری را روی دامان دارم دیدم آن سر،سر باباست خدا رحم کند غرق خون غنچۀ لب هاست خدا رحم کند شام هرچند پر از سایۀ اهریمن بود تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود سَرِ نورانیِ بابا به رویِ دامن بود چشم هایِ پدرم خیره به چَشمِ من بود *توی هر فرهنگی بری بگردی، تو هر طایفه ای نگاه کنی، بین هر قوم و عشیره ای بری پرس و جو کنی، وقتی یه دختر بچۀ یتیم بهانۀبابا بگیره... معمولی ترین کاری که میکنن آغوش میگیرن،نوازش می کنند...سعی میکنن با یه چیزی حواس بچه رو پرت کنن، مردم شام تنها جماعتی هستند که سَرِ بریدۀ بابا رو گذاشتن جلویِ بچۀ یتیم...حسین...* تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد لیلۀ قَدرم چقدر زیبا شد "يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي...؟"تربیت شده ی دامانِ زینبِ، این خانوم، خانوم خانومای عالمِ...سه ساله است، ولی آینه ی تمام نمایِ مادرش زهراست... همون جوری که مادرش تو خونه از علی رو گرفت، این خانوم متوجه امامشِ،همه حواسش به حجت خداست ...* راضیم اینکه نگیری به بغل دختر را شاهدم خصم جدا کرده سر و پیکر را بُرده حتی ز تو پیراهن و انگشتر را می تکانم ز سر سوخته خاکستر را چقدر رویِ کبود تو به زهرا رفته بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته غریب مادرم حسین ...... *عرض کرد: آقای من! مولای من! اون غمی که شما فرمودید اگه اشک چشمم تموم بشه براش خون گریه میکنم کدوم غمِ ؟ غم شهادت عمو جانِ شما،علی اصغرِ؟ فرمود: نه این غم، غمِ بزرگ تری است... عمو جانم علی اصغر هم اگر بود، برایِ این غم گریه میکرد... عرض کرد: آقا جان! غم شهادت عمو جانتون عباسِ؟ فرمود عباسم برایِ این غم گریه میکنه ...فرمود: آقا جان! شهادت جدِّ شما ابی عبدالله است... فرمود: حسینم برایِ این غم گریه میکنه...این چه غمیِ؟ فرمود: شهادت ها حق ماست...شهادت ها ارث ماست، اما قرار نبود زیر این آسمون کسی دستِ عمه هایِ منو ببنده...* تا که با عمه ی خود وارد بازار شدم موردِ مرحمتِ خنده ی اغیار شدم هر کجایی که پدر، سخت گرفتار شدم متوسّل به عمو جانِ علمدار شدم من نگویم که چه ها بر سر من آوردند چادری را که تو برایم خریدی بُردند *نیمه های دل شب از خواب پرید، جیغ میزنه، داد میزنه ،وای بابا... خانم های خرابه،دورش جمع شدند، هر کاری میکنند آروم نمیشه، این دست های کوچولو رو مشت میکنه هی تو دهن میکوبه... وای بابا!... آقا زین العابدین دید سه ساله دهنش غرق خونه... دوید خواهر رو بغل گرفت به سینه چسبوند... عزیز دلم چرا اینجور میکنی؟ گفت: الان خواب مجلس شام رو دیدم هی با چوب به لب و دهن بابام می زدند....حسین...* ↫ ﴿بابُ الْحَرَم اولین پایگاهِ متنِ روضه﴾ ____________ ‼️کپی برداری به جهت کسب درآمد (تهیۀ جزوه و سی دی و نرم افزارهایِ پولی) از مطالبِ کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. ┄•┄┅═══••↭••═══┅┄• ✅ وبلاگ↶ babolharam.mihanblog.com ✘سروش JOin↶ http://sapp.ir/babolharam_net ✘ایتا JOin↶ https://eitaa.com/babolharam_net ✘تلگرام JOin↶ https://t.me/babolharam_net ✘اینستاگرام↶ http://instagram.com/babolharam_net