حالا نمیشد باز پیش ما بمانی... و توسل به ساحت مقدس حضرت صدیقۀ طاهره ویژۀ یوم الله 9 دی و شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی به نفس حاج مهدی سلحشور ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 🔴متن‌ روضه‌‌‌،سینه‌زنی‌ و‌ مولودی‌ https://eitaa.com/babolharam ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ * امیرالمؤمنین چادرِ مادرِ ما فاطمه رو گرو گذاشت خونه یک یهودی،تا یه مقدار بتونه نان تهیه کنه برای بچه های فاطمه...نیمه شب یهودیِ بلند شد دید یه نوری از چادر فاطمه همه جارو روشن کرده، همسایه هارو خبر کرد، فامیل رو خبر کرد، دوست و آشنا با دیدنِ نورِ چادرِ مادرِ ما فاطمه، هفتاد یهودی مسلمان شدن... مادر جان! میخوام بگم: امشب یه جلوه از چادرت برا ما بسه...مادرجان! میشه امشب اون چادرت رو روی سر ما بتکونی...مادرجان! میشه امشب دستِ شکسته ات رو بالا بیاری به سر ما بکشی، ما محتاجِ عنایاتِ شما هستیم... میخوام بگم: خانومی که چادرش اینطور نورافشانی میکنه، تعجبی هم نداره سر پسرش هم کُنج تنور رو روشن کنه، زن خولی میگه دیدم تنور روشنِ،خدایا!تنور روشن نبود،این نور از کجاست؟ نگاه کردم یه سر بُریده ی داخلِ تنورِ، خدا! این سر مال کیه؟ شنیدم صدایِ یه خانومی میاد:" بُنَیَّ قَتَلوک و مِنَّ الماء مَنَعوک‏ " اگر کشتند چرا آبت ندادند؟... فرمود: محبت مادرِ ما فاطمه هفتاد جا به کار شما میاد،راحت ترینش موقعِ جون دادنِ، یه وقتی میشه ندا بلند میشه: " غُضُّوا اَبْصَارَکُمْ" همه چشماتون رو ببندید... چه خبر شده؟ آخه فاطمه ی زهرا مادر سادات میخواد وارد صحرای محشر بشه...هرچی میگن:خانوم وارد بهشت بشو میگه: نه! اول بچه هام باید وارد بشن...اول مُحبینم باید وارد بشن..اول گریه کن های حسین وارد بشن...وقتی همتون دور فاطمه حلقه زدید،کامل الزیارات از معتبرترین کتاب هایِ ماست، می نویسه : توی صحرای محشر فاطمه شروع میکنه روضه ی حسین خواندن... میدونی روضه خواندن مادر چطوره؟ یه وقت نگاه میکنه پیراهن خونیِ حسین رو روی دست بلند کردن...اما یه منظره ای خانوم می بینه محشر رو بهم میریزه،نگاه میکنی اربابت حسین بی سر واردِ صحرای محشر شد... به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر رفت دیر رسیدم من تو اون شلوغی ها مادرُ دیدم من که رفته بود از حال دیر رسیدم من داره خاک از سپرت می ریزه داره خون از جگرت می ریزه مگه گودال چقدر جا داره یه سپاه داره سرت می ریزه ای حضرت حوریه ای روح معانی ای خاستگاه جلوه های لَن ترانی ما را مبرّا کن از این دل نگرانی حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟ شهر غم آلود، مادر از نفس افتاد کوچه پر از دود، مادر از نفس افتاد فضه بیا زود، مادر از نفس افتاد بد لگدی بود، مادر از نفس افتاد خیر ندیده ز روی خیره سری زد با کمک لشکری چهل نفری زد فاطمه را در محله پدری زد *از حاج قاسم هم بگم: یه سردار ازاین مملکت،یه بزرگِ مارو زدن، دلِ هشتاد میلیون آدم لرزید،حق هم همینه،علمدارمون رو زدن،مالکِ اشترمون رو زدن،همه دلا لرزید نکنه دشمن پُر رو و جری بشه...بذار دلاتون رو یه جایی ببرم...هشتاد و چند بچه بیشتر نمونده بودن... دستت که قطع شد همشان جنگجو شدن فریاد می زدند چه شیری شکار شد فرق رفتن عباس با علی اکبر و بقیه شهدا میدونید چی بود؟ هر کسی روی زمین می افتاد ابی عبدالله می اومد جولان میداد توی خیمه ها، یه خورده قدم میزد همه آروم میشدن،اما عباس افتاد، میگه دیدم کنار زینب زانوهاش رو بغل گرفته... کاش فقط تیر و شمشیر و نیزه به ابی عبدالله زده بودن،زخم زبون میزدن...وقتی نشست کنارِ زینب و هشتاد بچه و شروع کرد گریه کردن...سپاه دشمن میگفت: حسین! نمیخوای از کنار زنها بیایی؟ ترسیدی رفتی کنارِ زنها نشستی؟... می بینی دارن میخندن،داداشم پاشو دلم رو زریشه کندن، داداشم پاشو می دونی اگه نیایی چی میاد سرم دست زینب رو می بندن، داداشم پاشو با همه وجود بگو: حسین.... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 🔴متن‌ روضه‌‌‌،سینه‌زنی‌ و‌ مولودی‌ https://eitaa.com/babolharam