🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
﷽
#عشقمحجبهیمن
#پارتصدونودونه
شبی که فکر می کردم قراره یه شب ر ویایی برام باشه تنهایی و تو ی خونه ی تاریک
نشستم و با گر یه شمع تولدت رو فوت کردم خیلی سخت گذشت! خیلی!
من چیکار کرده بودم؟ دل کسی رو شکسته بودم که طاقت دیدن کوچکترین
ناراحتیش رو نداشتم و دیدن اشکاش قلبم رو آتیش می زد!
سرم رو بالا گرفتم و چشمام رو بستم
گفتم : بسه آرام! تو رو خدا بیشتر از این شرمنده ام نکن!خدا من رو لعنت کنه که
دل تو رو شکستم .
سر ش رو بالا گرفت و با گذاشتن انگشتش رو ی دهنم مجبورم کرد ساکت بشم و با
چشمای اشکیش به روم لبخند زد که پیشونیش رو بو،،، س،،،یدم و گفتم :ببخش
خانومم!ببخش آرامم!
با صدای هشدار قهوه ساز به چشماش نگاه کردم و گفتم :خوردن یه فنجون قهو ه ی داغ توی هو ای سرد و کنار شومینه و صد البته کنار عشقت....... آخ که چه می چسبه!
خود ش رو از ب،،،غ،،لم بیرو ن کشید و با اشاره به لباسای تنش گفت :آراد! تو که
انتظار نداری من تا فردا با این لباس بمونم؟!
تازه یادم اومده بود که آرام با لباس مجلسی و پالتوشه و هیچ لبا سی هم برا ی پوشیدن اینجا نداره ولی با فکر کمد پر از لباس خودم با خنده گفتم : اینجا یه کمد
پر از لباسه که می تو نی هر کدومش رو که خواستی بپو شی.
_لباس زنونه؟!
_نه!
_یعنی لباس تو رو بپوشم؟
_خب آره!
_آراد می شه یه نگاهی به هیکلت بندازی! آخه مگه لباس تو انداز هی من میشه؟!
#کپیحرام❌
#نویسندهاسمامومنی✍