🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨
🦋✨
✨
🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟
#قسمت_نهم
سپهر از باشگاهش اومده بود میدون امام و بهم پیام داد.
جلوی مامان اصلا نمیتونستم براش ویس بدم یا تلفنی باهاش صحبت کنم.....
❌میدونید که ممنوع کرده بود!😑😬
بعد از کلی دنگ و فنگ بالاخره توی میدون امام سپهرو پیدا کردم و به مامان نشونش دادم...
مامان گفت که من نرم دنبالشون و خودش و سید جواد رفتند طرف سپهر!
سید بهش گفت :
_ببخشید آقای صادقیان؟!🤨
قبل از اینکه با سپهر قرار بزارم، مامان بهم گفت حتما همه چیزشو ازش بپرسم،
یِ بهونه عالی جور کردم و ازش کد ملی، آدرس دقیق خونه، فامیلی و..... رو گرفتم😎
_بله خودم هستم، شما؟!🤔
سید دستشو گرفت و بلندش کرد و رفتند یه گوشه ی خلوط میدون امام...😕
مخفیانه نگاهشون میکردم 😅
داشتند با هم بحث میکردند که من متوجه حرفاشون نمیشدم ولی معلوم بود نصیحت نیست، چون مامان با دست و اشاره و تهدید حرف میزد 😶😬
که یهو مامان چنان سیلی جانانه ای خوابوند تو گوش سپهر که من پریدم بالا!!😳
(البته بگم مامان خانم چون خیلی زرنگ بود و از امشب خبر داشت، دستکش دستش کرده بود😉😆)
بعد، مامان اومد پیش من و سید جواد، سپهر رو با خودش برد.
تعجب کرده بودم و اتفاقات افتاده شده، برام قابل هضم نبود، 🤯 که مامان شروع کرد به توضیح دادن :
من باید از اول جلوتو میگرفتم! 😤
اونروز که ماجرای سپهر رو برام گفتی زیاد جدی نگرفتمش 🤦♀..
ولی بعد از چند روز زنگ زدم به مسائل شرعی و ازشون در مورد این موضوع پرسیدم،
که گفتند واو به واو حرف هاشون که باهم زدند ( یعنی من و سپهر ) گناهه
تو دلم با خودم گفتم :
وای نه امکان نداره 😳😳😳😳😳😳
#خنده_به_چه_قیمت؟
#سرگذشتی_که_از_سر_گذشت
#داستانهای_واقعی
🍊
@baharnarenj251