eitaa logo
بهار نارنج🌼
174 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ ی گوشی قدیمی داشتم که مادرم مجبور شده بود برای درس واسم بخره... از فضای مجازی فقط روبیکا رو داشتم که خیلی داخلش فعال بودم. ادمین یک کانال چالش بودم و همش چالش میزاشتم و جایزه و.... سرگرمی با نامحرم چت نمیکردم، برای چالش ها پسر هم شرکت میکرد، اما من هیچ حرفی نمیزدم باهوشون و فقط با ایموجی جواب میدادم، مثلا اگه جواب سوال چالش رو درست میدادند با ✅و برعکس با ❌جواب میدادم فقط در همین حد. و اگه هم کسی پاشو از گلیمش دراز تر میکرد که مشخص بود! بلاک 🤷‍♀ یک روز با نغمه قرار شد بریم پارک..... وقتی رفتیم من گوشی برده بودم ولی اون گفتش که گوشیم شارژ نداشت بعد تقریبا یک ربع تو پارک بودن گفت : _ صبا ! من خیلی حوصلم سر رفته میای ی نفرو ایسگا کنیم؟! مات و مبهوم بودم از حرفش 🤷‍♀ 🤔 آخه من از این کارا نمیکردم هیچ وقت!! گوشیمو گرفت و یک پسر پیدا کرد و شروع کرد باهاش چت کردن 😳 _ ببین من الان با این دوست میشم و حسابی صمیمی میشیم تا بهم وابسته شد بلاکش میکنم خخخخخخ🤣🤣🤣 کاری که اسمشو گزاشته بود ایسگا 😐 _ نه من نیستم چون گناهههههههه!!!! _ نه بابا! ما که قصدی نداریم؟! فقط میخوایم بخندیم پس اشکالی نداره 🤔 نمیتونستم حرفشو قبول کنم تا اینکه اینقدر باهام حرف زد تا بالاخره توجیح شدم! با اون پسره چت که چه عرض کنم.. ویس چت میکردند😐 من : اشکال نداره صداتو بشنوه؟! _ نه مگه چیکار میخواد بکنه _ ولی حرومه _ مثلا من الان دارم با تو حرف میزنم یکی صدامونو بشنوه.. گناه کردیم؟! این بار هم اون تونست منو توجیح کنه که کارش اشتباه نیست ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ دیگه خیلی داشت حرفای بدی میزد 😐 نغمه : ببخشید نمیدونستم شما این چیزها رو نمیفهمی 😏 تو دلم گفتم دونستن این چیزها هنر نیست.... 😤🙁ولی اون منو تحقیر کرد با این حرفش و من هم از سر لج گفتم : 😏میدونم خوبشم میدونم بیشتر از توهم میدونم و میفهمم.. 😤 ****** اون روز نحس بالاخره تموم شد... نغمه تا آخر درصد شارژ گوشیم داشت با اون پسره چت میکرد اون پسره هم که نگم براتون... 😑 آخرش هم بلاکش کرد و خندید. حس بدی داشتم خیلی تحقیر شده بودم!😥 انگار بچم! انگار فقط اون بلده از این کارا.... هع نغمه خانم کور خوندی 😬 من ته این خطام .. نشونت میدم!!🤨😏 عصر یک چالش گذاشته بودم که وقتی تموم شد یکی از شرکت‌کننده ها بهم پیام داد. انگار با هزار ترفند میخواست مخ منو بزنه ! منم که از خدا خواسته سوژه پیدا کرده بودم... اونم چه سوژه ای 😏 شروع کردم روش کار کردن... با هم آشنا شدیم سپهر 16 و جالب اینکه همشهری هم بودیم... با سپهر دوست شدم البته با هزار تا ناز.... 😔 همیشه وقتی به خودم میگفتم خدا؟! امام زمان؟! بعدشم باز خودمو توجیح میکردم که من که قصد بدی ندارم🤷‍♀ فقط میخوام بخندم دو روز با سپهر دوست بودم، با خودم قرار گذاشتم بکشمونمش سر قرار و اون بیاد و من بهش بخندم و بعدش بلاکش کنم... براش ویس میدادم اونهم ویس میداد... سپهر توی تیم فوتبال بودم و کلی هم مدال داشت.. ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ وقتی عکسشو دیدم دلم ضعف رفت!!! این خیلی خوشگل بود 😍 جذاب لعنتی... دلم براش سوخت که چه بلاهایی قراره سر این مظلوم بدبخت بیارم 😂 شاید ساده بودم و برای کم کردن روی نغمه این کارا رو میکردم، ولی اونقدر هم ساده نبودم که عکس خودمو براش بفرستم،،، و به لطف یه اپ عکس فیک براش فرستادم... فردای اون روز کلاس قرآن داشتم صبح تا ظهر... به سپهر گفته بودم میرم زبان.. سپهر امروز مسابقه فوتبال داشت.. اصرار میکرد که باهاش برم زمین و مسابقشونو ببینم از خدا خواستهههه نقشم عالی بود بهش گفتم صبح که میرم زبان ( در اصل کلاس قرآن )، نمیرم و به پدر و مادرم میگم رفتم و عوضش میام میدون امام همو ببینیم... خیلی خوابم میومد و رفتم خوابیدم ولی هنوز قرارم باهاش قطعی نبود... صبح با خیال راحت رفتم کلاس قرآن قبلا ماجرای سپهر رو برای نغمه گفته بودم و عکسشو هم نشونش داده بودم. اونم گفته بود که این جیگر گناه داره وای بده به من خودم باهاش دوست بشم و از این چرتو و پرتااااا دیشب رو برای نغمه تعریف کردم و باهم حسابی به سپهر خندیدیم ولی نغمه بازم همش میگفت این گناه داره باهاش دوست شو .... ولی من به شخصه هیچ حسی به سپهر نداشتم! ظهر که رفتم خونه مامانم گفت : _صبا یه نفر 5 بار باهات تماس گرفت، بار آخر جواب دادم که یه پسر بود و گفت اشتباه گرفته! ولی شمارش توی مخاطب هات به نام (س پ) سیو بود! بهتره همه چیزو بهم بگی...😬😬 خاک بر سرم، مامان همه چیزو فهمیده، بدبخت شدم 😢 آهان آره مامان سپهر بوده، سپهر یه پسره که داریم ایسگاش میکنیم........ همه چیزو بهش گفتم الیته جوری گفتم که گیر نده ! و دعوام نکنه.... 🤝من همیشه با مامانم دوست بودم🤝 با خودم گفتم چرا دعوام کنه؟! من که کار اشتباهی انجام نمیدم 😑 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣 بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 الان به هدفم رسیده بودم! و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔 گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖 پیام دادم : واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم. باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔 خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔... راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،، و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔 این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖 🏴ماه محرم بود، تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت.... 😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭 ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام. شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳 _چی؟ من؟ _ امشب بگو بهش بیاد میدون امام _ برا چی؟! 😰🤔 _کارش دارم! ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣 بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 الان به هدفم رسیده بودم! و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔 گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖 پیام دادم : واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم. باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔 خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔... راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،، و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔 این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖 🏴ماه محرم بود، تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت.... 😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭 ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام. شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳 _چی؟ من؟ _ امشب بگو بهش بیاد میدون امام _ برا چی؟! 😰🤔 _کارش دارم! ؟ 🍊 @baharnarenj251
‌: 🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ الان تقریبا دو هفته میشد که با سپهر در ارتباطم. نغمه همیشه میگفت باهاش قرار بزار... برو ببینش... پسر خوبیه... واقعا باهاش دوست شو و از این حرفا... ولی دیگه هر چقدر بلا سرم آورده بود، کافیه!😬 این مدت واقعا خیلی نفهم بودم 😔 من کیم؟! ی دختر محجبه؟! ی حافظ قرآن؟! الان کجای زندگیم ایستادم؟! توی این مدت اصن هیچی نفهمیدم..😣 مامان تقریبا همه چیز رو میدونست! از حرفایی که اون عوضی بهم میزد.. فقط بهم میگفت رابطت رو باهاش قطع نکن! میگفت ویس بهش نده و زیاد باهاش چت نکن ولی همینطوری بمون🤔 مامان یه نقشه هایی تو سرش داشت و این منو میترسوند....😟 👈تا اینکه امروز بهم گفت باهاش قرار بزارم.... و نگفته بود که چیکارش داره.. 😎مامان من یه بسجیه و الان حدود 15 ساله تو بسیجه😶 با سپهر قرار گذاشتم، ولی هر کاری کردم گفت : امشب رو نمیتونه و باشه برای فردا شب... خدا میدونه چه کارایی کردم و چه چیزایی بهش گفتم تا راضی بشه😔💔 (هوف خدا منو ببخشه) ولی اون گفتش که امشب نمیتونه...🤷‍♀ ولی مامان تاکید داشت که حتماً همین امشب باشه... موضوع رو که به مامان گفتم سرزنش هاش شروع شد..... میگفت اصن ممکنه این سپهر یه مرد متأهل 30 ساله باشه با چند تا بچه که تو رو سر کار گذاشته... ممکنه....😬😬😬 حق داشت، مامانم خودش زندگی سختی رو گذرونده تا به اینجای زندگیش رسیده ... 💪 مامان خیلی توی زمینه مجازی تجربه داشت🤗 ولی منم دختری نبودم که به همین راحتیا به کسی اعتماد کنم!!🧐 من به سپهر کاملا اعتماد داشتم..😔 ⬅️مخصوصا از این لحاظ که با هیچ دختری به جز من در رابطه نیست.... من داخل اکانتش توی روبیکا بودم و از همه چیزش خبر داشتم....😌 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ به سپهر حق میدادم که کمتر بهم اعتماد داشته باشه! خب دو بار سرکارش گذاشته بودم😁 بعد از راضی کردن مامان و سپهر قرارمون شد برای پس فردا شب🙄 من خیلی استرس داشتم!🤕🤯 دیروز خیلی زود تموم شد و امشب رسیده بود... با مامان رفتیم میدون امام و رفتیم تو روضه... مامانم خادمش بود و زیاد وقت نداشت، 👾برای همین گفت : باهاش ی جا قرار بزار بگو تا منم بیام امشب به درخواست مامان سید جواد هم اومده بود... سید جواد یک پسره جوونه که حدود 27 سالشه و توی نیرو انتظامی کرمان کار میکنه و پست خیلی مهمی داره... سید جواد دوست برادر بزرگترم میشد که با مامانم خیلی رابطه داشت اون نامزد دختر عمم هم بود و واسطه این ازدواج مامان بنده!😉 خیلی پسره خوبیه و از خیلی وقت پیش میشناسیمش.... 🙂 ( البته داخل زمان رمان هنوز با دختر عمم نامزد نکرده.) مامان ماجرای سپهر رو برای سید جواد گفته بود.. البته گفته بود دوست نغمه ! و مثلا از من حفظ آبرو کرده بود 🙄 خلاصه امشب ازش خواست که بیاد.... فکر میکردم مامان میخواست سپهر رو نصیحت کنه!🙄 آخه حرفایی به من میزد که الان که دارم مینویسم باورم نمیشههه😔😢 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ به سپهر حق میدادم که کمتر بهم اعتماد داشته باشه! خب دو بار سرکارش گذاشته بودم😁 بعد از راضی کردن مامان و سپهر قرارمون شد برای پس فردا شب🙄 من خیلی استرس داشتم!🤕🤯 دیروز خیلی زود تموم شد و امشب رسیده بود... با مامان رفتیم میدون امام و رفتیم تو روضه... مامانم خادمش بود و زیاد وقت نداشت، 👾برای همین گفت : باهاش ی جا قرار بزار بگو تا منم بیام امشب به درخواست مامان سید جواد هم اومده بود... سید جواد یک پسره جوونه که حدود 27 سالشه و توی نیرو انتظامی کرمان کار میکنه و پست خیلی مهمی داره... سید جواد دوست برادر بزرگترم میشد که با مامانم خیلی رابطه داشت اون نامزد دختر عمم هم بود و واسطه این ازدواج مامان بنده!😉 خیلی پسره خوبیه و از خیلی وقت پیش میشناسیمش.... 🙂 ( البته داخل زمان رمان هنوز با دختر عمم نامزد نکرده.) مامان ماجرای سپهر رو برای سید جواد گفته بود.. البته گفته بود دوست نغمه ! و مثلا از من حفظ آبرو کرده بود 🙄 خلاصه امشب ازش خواست که بیاد.... فکر میکردم مامان میخواست سپهر رو نصیحت کنه!🙄 آخه حرفایی به من میزد که الان که دارم مینویسم باورم نمیشههه😔😢 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ سپهر از باشگاهش اومده بود میدون امام و بهم پیام داد. جلوی مامان اصلا نمیتونستم براش ویس بدم یا تلفنی باهاش صحبت کنم..... ❌میدونید که ممنوع کرده بود!😑😬 بعد از کلی دنگ و فنگ بالاخره توی میدون امام سپهرو پیدا کردم و به مامان نشونش دادم... مامان گفت که من نرم دنبالشون و خودش و سید جواد رفتند طرف سپهر! سید بهش گفت : _ببخشید آقای صادقیان؟!🤨 قبل از اینکه با سپهر قرار بزارم، مامان بهم گفت حتما همه چیزشو ازش بپرسم، یِ بهونه عالی جور کردم و ازش کد ملی، آدرس دقیق خونه، فامیلی و..... رو گرفتم😎 _بله خودم هستم، شما؟!🤔 سید دستشو گرفت و بلندش کرد و رفتند یه گوشه ی خلوط میدون امام...😕 مخفیانه نگاهشون میکردم 😅 داشتند با هم بحث میکردند که من متوجه حرفاشون نمیشدم ولی معلوم بود نصیحت نیست، چون مامان با دست و اشاره و تهدید حرف میزد 😶😬 که یهو مامان چنان سیلی جانانه ای خوابوند تو گوش سپهر که من پریدم بالا!!😳 (البته بگم مامان خانم چون خیلی زرنگ بود و از امشب خبر داشت، دستکش دستش کرده بود😉😆) بعد، مامان اومد پیش من و سید جواد، سپهر رو با خودش برد. تعجب کرده بودم و اتفاقات افتاده شده، برام قابل هضم نبود، 🤯 که مامان شروع کرد به توضیح دادن : من باید از اول جلوتو میگرفتم! 😤 اونروز که ماجرای سپهر رو برام گفتی زیاد جدی نگرفتمش 🤦‍♀.. ولی بعد از چند روز زنگ زدم به مسائل شرعی و ازشون در مورد این موضوع پرسیدم، که گفتند واو به واو حرف هاشون که باهم زدند ( یعنی من و سپهر ) گناهه تو دلم با خودم گفتم : وای نه امکان نداره 😳😳😳😳😳😳 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ ادامه داد: تازه اگه حرف هاش عادی باشه! چه برسه به حرف های شمااااا !.. 😬 قصد مهم نیست، مهم اینه که تو با یِ نامحرم چت کردی... و البته این گناه به منم مربوط میشد! 😢 چون من جلوتو نگرفته بودم.... و وقتی اینهارو فهمیدم دیگه کار از کار گذشته بود و سپهر چیزایی به تو گفته بود که....😖😔 🤨نفسی کشید و عصبی گفت: امشب حسابی سپهر رو تهدید کردم و گفتم میام دم خونتون به مامانت میگم، میام دم باشگاهتون.... میبرم... 👈 از واو به واو چت هات هم دارم.... بعد هم خوابوندم زیر گوشش چون واقعا نمیتونستم چیزهایی که بهت گفته بود رو تحمل کنم 🙁😰 ... و البته خودمو هم نمیبخشم چون باعث این گناه من بودم.😔 و کلی حرف زد و شروع کرد به نصیحت کردن درباره دوست بد... 💔🚶‍♀️ و در آخر هم گفت ماجرای امشب پیش خودمون میمونه و به کسی نگم .... شب که رفتیم خونه رفتم توی اتاقم، خوابم نبرد و توی فکر بودم🤐... فکر . فکر . فکر باورم نمیشد یعنی هر یک کلمه چت من با سپهر گناه بوده !؟😞 👈 باورم میشد،،،،، 😔ولی من واقعا داشتم خودمو میزدم با اون مسخره! 😈 من که قصدی ندارم..😏 به اتفاقات این چند هفته اخیر فکر کردم، من کیم ؟! 🙁 اصالتم چیه ؟! 😕 👈😔 یاد یکی از اعتقاداتم افتاده بودم : خیلی بدم میومد که یک پسر حتی به اسم صدام بزنه! 😎 یه جوری میشدم..😖 ❌هیچ وقت همچین اجازه ای رو به هیچکس نداده بودم ! اما سپهر چی ؟! 😭 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ ادامه داد: تازه اگه حرف هاش عادی باشه! چه برسه به حرف های شمااااا !.. 😬 قصد مهم نیست، مهم اینه که تو با یِ نامحرم چت کردی... و البته این گناه به منم مربوط میشد! 😢 چون من جلوتو نگرفته بودم.... و وقتی اینهارو فهمیدم دیگه کار از کار گذشته بود و سپهر چیزایی به تو گفته بود که....😖😔 🤨نفسی کشید و عصبی گفت: امشب حسابی سپهر رو تهدید کردم و گفتم میام دم خونتون به مامانت میگم، میام دم باشگاهتون.... میبرم... 👈 از واو به واو چت هات هم دارم.... بعد هم خوابوندم زیر گوشش چون واقعا نمیتونستم چیزهایی که بهت گفته بود رو تحمل کنم 🙁😰 ... و البته خودمو هم نمیبخشم چون باعث این گناه من بودم.😔 و کلی حرف زد و شروع کرد به نصیحت کردن درباره دوست بد... 💔🚶‍♀️ و در آخر هم گفت ماجرای امشب پیش خودمون میمونه و به کسی نگم .... شب که رفتیم خونه رفتم توی اتاقم، خوابم نبرد و توی فکر بودم🤐... فکر . فکر . فکر باورم نمیشد یعنی هر یک کلمه چت من با سپهر گناه بوده !؟😞 👈 باورم میشد،،،،، 😔ولی من واقعا داشتم خودمو میزدم با اون مسخره! 😈 من که قصدی ندارم..😏 به اتفاقات این چند هفته اخیر فکر کردم، من کیم ؟! 🙁 اصالتم چیه ؟! 😕 👈😔 یاد یکی از اعتقاداتم افتاده بودم : خیلی بدم میومد که یک پسر حتی به اسم صدام بزنه! 😎 یه جوری میشدم..😖 ❌هیچ وقت همچین اجازه ای رو به هیچکس نداده بودم ! اما سپهر چی ؟! 😭 ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ فکرم رفت پیشش😶 حرفایی که بهم زد😖 عکس هایی که برام فرستاد😣فیلم هایی که برام فرستاد😭سوالایی که ازم میپرسید😩 خیلی عصبی شدم😤با خودم گفتم : چراااااااااااا😫😫؟؟؟ چطورررررر؟! چطورررر منی که انقدر حساس بودم اون تونسته اینجوری بکنه؟! 😖😖 اصن چی شددد؟! چرا این عوضی اومد تو زندگی من!!!😢😢 اصن این منم؟! صبا ؟!!؟ 🤐 انگار توی این هفته ها عقلمو از دست داده بودم!😟 👈واقعا راسته که میگند شیطان مرحله به مرحله میاد جلووو!😔 حالم خیلی بد بود و هنوز باورم نمیشد که این من بودم😖 منی که یه تار موم رو نامحرم ندیده بود! ولی الان، با حرفایی که بهم زده شده بود، کل نجابت و شرافت و حیام ریخته بودم💔 😰🤢🙁از خودم بدم میومد💔🙁 بیشتر از خودم از نغمه !😏💔 درسته اونم تقصیر زیادی داشت ولی تقصیر خودمم بود.. دیگه نمیتونستم خودمو گول بزنم😞 اونشب تاصبح گریه کردم و ضجه زدم و توبه کردم 😭😔 منی که خودم از خودم بدم میومد دیگه چطور جلو مامان سر بلند کنم؟!؟😢 توبه میکردم و از خدا کمک میخواستم!😖 💫 امیدوار بودم که منو ببخشه...😫💔 ؟ 🍊 @baharnarenj251