#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت_ششم
بهترین و آسونترین راه ترک گناه❗️
💠🌹❓➖💥
استاد پناهیان:
من نمیدونم چرا بعضیا زود با خدا پسر خاله میشن‼️
😘😐
وقت نماز که میشه میگن: خدایا فعلا حالشو ندارم‼️
😩😣😩
ببینم مگه فوتباله که هر وقت حال داشتی بری سراغش‼️
✅ به نظرتون چرا خدا خواب نازنین و دلنشین تو رو صبحها بهم زده⁉️
الله اکبر الله اکبر...
📢⏰
بلند شو نماز بخون❗️
✅خب معلومه!چون خدا می خواد حالتو بگیره‼️
🌹
اما طرف میگه هر موقع حال پیدا کردم نماز میخونم‼️ 😳
🔴💢👆
حواست هست⁉️
نماز که برای حال کردن هوای نفس نیست❗️
اتفاقا باید هوای نفستو با نماز بزنی داغون کنی...
✅✅✅
آخ فدای این خدا بشم با دینش ...
✅
خدا پیشنهاد نمیکنه مثل مرتاض های هندی بری روی میخ ها بخوابی یه هفته یه ماه تا رشد پیدا کنی...
میفرماید نمیخواد روی میخ بخوابی که میخا توبدنت فرو بره و آخ نگی تا همه ی قدرتها رو بهش برسی❗️
💥💥💥💥
اگه میخوای با نفست مبارزه کنی "سر نماز مبارزه کن..."
👆❗️👆💥💥خیلی مهم❗️
جوونه میاد میگه من هر چی سعی میکنم نمیتونم چشمم رو کنترل کنم‼️
اون یکی میگه من نمیتونم زبونم رو کنترل کنم❗️
خوب توجه کنید: هرکی هرچی رو میگه نمیتونم ،
بخاطر این هست که :
"یه کاری رو می تونسته انجام بده و نداده"
💥و اون کار، این بوده که به وقتش بلند شه بگه الله اکبر......💥
ادامه دارد...
🍊 @baharnarenj251
#ترک_ارتباط_بانامحرم😔
#عاقبت_بد_ارتباط_بانامحرم😔
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#قسمت_ششم
صبح به #بهونه_قراردرسی بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون.
ساعت۷ونیم صبح 🕢
تا رسیدم به محلی که مد نظرم بود تقریبا ساعت ۸ و ربع شده بود.
سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش .
چند دقیقه قبل از اینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت.
و اینترنت رو خاموش کردم.
وقتی رسیدم دیدم رو یه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت رو روشن کردم دیدم چندتاپیام دارم ازش که
#کجا_میخوای_بیای؟🙄
رضوانه الان کجایی؟😬
کجا رفتی؟😧
بهت میگم کجایی الان؟😵
رفتم پیشش
*سلام سبحان🙃
_سلام رضوانه.
#اینجا_چیکار_میکنی؟😯
*اومدم ببینمت. مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟
خب باید همدیگه رو بشناسیم دیگه.🥰
_خب ما هم داریم شناخت پیدا میکنیم.
#مجازی_دیگه_بسه. #خسته_شدم.
یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه
خندیدم😄 واونم سرتکون داد...
_از دست تو چیکار کنم من؟
#بیا_بریم یه جایی که #خلوت_باشه.
#کسی_نبینتمون...
همون نزدیکی ها یه پارک بود.
#با_فاصله_نشستیم_کنارهم شروع کردیم به صحبت کردن.
خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀
چادرم خاکی شده بود.
آروم دست کشید رو خاک های چادرم #ولی_دستش_بهم _نخورد
#اما_همین_کافی_بود_که یخمون بازبشه.
#دیگه_خجالت_نمیکشیدم که کنارش باشم😔
، #دیگه_ناراحت_نبودم که شونه هامون بهم میخوره،😔
#دیگه_عذاب_وجدان_نداشتم که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔
حرفامون شده بود ابراز عشق بهم🥰
، نگاه های عاشقانه،😍
خندیدنایی که بتونیم #بیشتر _دل_هم رو ببریم،😇
#اتفاقاتی_که من تو کل عمرم هم #تصور_نمیکردم انجامش بدم اونم باکی؟
با یه پسر نامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖
.
ساعت نزدیک ۱۲ بود🕛 و من چند ساعت باهاش بودم #ولی
#دل_کندن_خیلی_سخت_بود😧
با هر جون کندنی بود خداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟
#هر_کار_میکردم،
#هر_چیزی_میخوردم،
#حتی_تا_وقتی خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴
دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که
#فقط_تنها_مشکلی_که_داشتیم
#مخالفت_خونواده_اش بود و تمام
#ادامه_دارد...
🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨
🦋✨
✨
🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟
#قسمت_ششم
رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣
بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
الان به هدفم رسیده بودم!
و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔
گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖
پیام دادم :
واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم.
باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔
خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔...
راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،،
و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔
این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖
🏴ماه محرم بود،
تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت....
😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭
ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام.
شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳
_چی؟ من؟
_ امشب بگو بهش بیاد میدون امام
_ برا چی؟! 😰🤔
_کارش دارم!
#خنده_به_چه_قیمت؟
#سرگذشتی_که_از_سر_گذشت
#داستانهای_واقعی
🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨
🦋✨
✨
🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟
#قسمت_ششم
رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣
بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
الان به هدفم رسیده بودم!
و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔
گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖
پیام دادم :
واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم.
باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔
خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔...
راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،،
و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔
این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖
🏴ماه محرم بود،
تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت....
😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭
ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام.
شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳
_چی؟ من؟
_ امشب بگو بهش بیاد میدون امام
_ برا چی؟! 😰🤔
_کارش دارم!
#خنده_به_چه_قیمت؟
#سرگذشتی_که_از_سر_گذشت
#داستانهای_واقعی
🍊 @baharnarenj251