eitaa logo
بهار نارنج🌼
174 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین و آسونترین راه ترک گناه❗️ 💠🌹❓➖💥 استاد پناهیان: من نمیدونم چرا بعضیا زود با خدا پسر خاله میشن‼️ 😘😐 وقت نماز که میشه میگن: خدایا فعلا حالشو ندارم‼️ 😩😣😩 ببینم مگه فوتباله که هر وقت حال داشتی بری سراغش‼️ ✅ به نظرتون چرا خدا خواب نازنین و دلنشین تو رو صبحها بهم زده⁉️ الله اکبر الله اکبر... 📢⏰ بلند شو نماز بخون❗️ ✅خب معلومه!چون خدا می خواد حالتو بگیره‼️ 🌹 اما طرف میگه هر موقع حال پیدا کردم نماز میخونم‼️ 😳 🔴💢👆 حواست هست⁉️ نماز که برای حال کردن هوای نفس نیست❗️ اتفاقا باید هوای نفستو با نماز بزنی داغون کنی... ✅✅✅ آخ فدای این خدا بشم با دینش ... ✅ خدا پیشنهاد نمیکنه مثل مرتاض های هندی بری روی میخ ها بخوابی یه هفته یه ماه تا رشد پیدا کنی... میفرماید نمیخواد روی میخ بخوابی که میخا توبدنت فرو بره و آخ نگی تا همه ی قدرتها رو بهش برسی❗️ 💥💥💥💥 اگه میخوای با نفست مبارزه کنی "سر نماز مبارزه کن..." 👆❗️👆💥💥خیلی مهم❗️ جوونه میاد میگه من هر چی سعی میکنم نمیتونم چشمم رو کنترل کنم‼️ اون یکی میگه من نمیتونم زبونم رو کنترل کنم❗️ خوب توجه کنید: هرکی هرچی رو میگه نمیتونم ، بخاطر این هست که : "یه کاری رو می تونسته انجام بده و نداده" 💥و اون کار، این بوده که به وقتش بلند شه بگه الله اکبر......💥 ادامه دارد... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 صبح به بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون. ساعت۷ونیم صبح 🕢 تا رسیدم به محلی که مد نظرم بود تقریبا ساعت ۸ و ربع شده بود. سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش . چند دقیقه قبل از اینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت. و اینترنت رو خاموش کردم. وقتی رسیدم دیدم رو یه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت رو روشن کردم دیدم چندتاپیام دارم ازش که ؟🙄 رضوانه الان کجایی؟😬 کجا رفتی؟😧 بهت میگم کجایی الان؟😵 رفتم پیشش *سلام سبحان🙃 _سلام رضوانه. ؟😯 *اومدم ببینمت. مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟ خب باید همدیگه رو بشناسیم دیگه.🥰 _خب ما هم داریم شناخت پیدا میکنیم. . . یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه خندیدم😄 واونم سرتکون داد... _از دست تو چیکار کنم من؟ یه جایی که . ... همون نزدیکی ها یه پارک بود. شروع کردیم به صحبت کردن. خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀 چادرم خاکی شده بود. آروم دست کشید رو خاک های چادرم _نخورد یخمون بازبشه. که کنارش باشم😔 ، که شونه هامون بهم میخوره،😔 که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔 حرفامون شده بود ابراز عشق بهم🥰 ، نگاه های عاشقانه،😍 خندیدنایی که بتونیم _دل_هم رو ببریم،😇 من تو کل عمرم هم انجامش بدم اونم باکی؟ با یه پسر نامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖 . ساعت نزدیک ۱۲ بود🕛 و من چند ساعت باهاش بودم 😧 با هر جون کندنی بود خداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟ ، ، خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴 دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که بود و تمام ... 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣 بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 الان به هدفم رسیده بودم! و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔 گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖 پیام دادم : واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم. باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔 خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔... راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،، و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔 این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖 🏴ماه محرم بود، تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت.... 😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭 ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام. شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳 _چی؟ من؟ _ امشب بگو بهش بیاد میدون امام _ برا چی؟! 😰🤔 _کارش دارم! ؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ رفتم سر گوشیم یا خدا 40 تا پیام، 5 تا تماس از سپهر 🤣🤣 بدبخت اومده بود میدون امام دنبالم که منو ببینه بعد با خودش ببره باشگاه تا مسابقشونو ببینم ولی بد جوری ضایع شده بود 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 الان به هدفم رسیده بودم! و طبق قولی که به خودم داده بودم باید سپهر رو بلاک میکردم اما شیطان..😔😔 گفتم ی بار دیگه هم بکشونمش سر قرار تا بهش حسابی بخندم😖😖 پیام دادم : واییی ببخشید تو رو خدا آخه تو دیشب قطعیش نکردی منم صبح گوشیمو چک نکردم رفتم کلاس زبان 😢 و دوباره با کلی زبون ریزی ها و حرف زدن های من، منو بخشید و آشتی کردیم. باید خیلی با سپهر صمیمی میشدم تا توی نقشم موفق میبودم 😔 خیلی حریم ها بین من و سپهر شکسته شد 💔... راحت باهم حرفای 🔞 میزدیم ،،، و من فقط میخواستم خیلی باهاش صميمی بشم تا حسابی بهش ضربه بزنم 😏😔 این یک هفته مثل باد گذشت و من خیلی به سپهر نزدیک شده بودم... از همه لحاظ😖 🏴ماه محرم بود، تو این چند وقت مامان رو در جریان گذاشته بودم از ماجرای ما خبر داشت.... 😔😔 من واقعا خیلی جاهل بودم.. خیلیییییییییییی😭😭 ما هر شب برای محرم میرفتیم میدونه امام. شب سوم محرم بود که مامان بهم گفت با سپهر قرار بزار! 😳 _چی؟ من؟ _ امشب بگو بهش بیاد میدون امام _ برا چی؟! 😰🤔 _کارش دارم! ؟ 🍊 @baharnarenj251