شلوار خنکی به پاهای کوچولویِ سفیدش می پوشانم ؛ نمیدانم این چندمین باری است که از صبح پوشکش را عوض کرده ام ... بالشت آبی رنگ را روی پاهایم میگذارم؛ کوالاهای روبالشتی انگار که لبخندشان روی لبشان ماسیده؛ به من زُل زده اند... دخترک را روی پاهایم میخوابانم و همزمان که بغضم را فرومیدهم سعی میکنم مثل همیشه برایش لالایی بخوانم... 🤍💔 نمیشود نمیتوانم این چند روز که شیرخشکش نایاب شده ؛حالِ هردومان بد است ... دخترکم جسمی ؛من روحی... هزار بار خودم را محاکمه کرده ام که چرا بچه ام شیرخشکی شد و هزار یک بار تمام دلیل های منطقی عالم را به خودم برگردانده ام... هزار بار خودم را مواخذه کردم و هزار و یک بار از لحظه ی به دنیا آمدنش را بررسی کرده ام... جواب پس دادن به این و آن هم بماند : [چرا بچه رو با دست خودت انداختی تو این هَچَل ؛ چرا یه خورده به خودت زحمت ندادی شیرش بدی ؛چطوری دلت اومد... اگه شیرش میدادی اینجوری نمیشد...] تلاشم برای کنترل صداهای داخل سرم و بغض توی گلویم بی فایده است ... به هردو اجازه میدهم آزادانه جولان دهند... دخترک روی پایم تاب میخورد و خواب و بیدار ناله میکند و من با هق هق پرت میشوم به سال ۶۱ هجری ؛ به محرم ؛ به روزهای قبل از عاشورا ؛ به لالایی های بغض آلود رباب به لب های رنگ پریده ی پسرکش... روضه ی علی اصغر را از گوشی پخش میکنم و اشک هایم روی پاهای کوچولوی دخترک میریزد❤️‍🩹 : تلاش کردم حسین ازت بشنوه بابایی؛ عصای دست نیزه دارایی...💔 میگویم خانُم! بچه هایم فدای دل شکسته ات... دخترانم به قربان تشنگی لب های تک پسرت...😔 مداح میخواند : قول میدم اگه ورق برگرده و علی نَمیره؛ جوری لالایی بخونم ،حرمله گریه اش بگیره...😞 میگویم: من لا اقل آب خنکی دارم عطش شیرخوارم را کم کنم اما فدای گلوی بریده ی اصغرت...🖤 لایوم کیومک یا اباعبدلله💔 ❲➛↭ @bamboo_center 🌸⃟🌤❳🌱