راز یک عکس ! " " یک خاطره ی جالب و مرموز یک عکس از سریال سلطان و شبان در سال 1364 ) ) شاید اگه حالا شما این عکس را ببنید براتون خیلی عادی باشه . اما این یه عکس عادی نیست ! حداقل برای من ! این عکس بطور کاملا حرفه ای از تلوزیون گرفته شده ، اونم درست در زمان پخش سریال !!! یعنی سال 1364 . چرا میگم یه عکس عادی نیست ؟ چونکه : اولا اون سالها مردم عادی بندرت دوربین حرفه ای داشتند . دوما اگرم کسی دوربین حرفه ای داشت ، گرفتن عکس بر روی نگاتیو از صفحه ی تلویزیون ، کار هر عکاسی نبود ! سوما بفرض که یه نفر دوربین حرفه ای داشته و قادر هم بوده با دوربینش از صفحه تلویزیون عکس بگیره ( روی فیلم نگاتیو ) ، باید تلویزیون رنگی هم داشته باشه چون اونموقع ها تلوزیون رنگی هم کم بود . چهارما ، این شخص باید وقت کافی هم برای اینکار داشته بوده ، چرا که این سریال در یه روز و یه ساعت مشخص پخش میشد و تکرار هم نداشت ویدئو هم نبود که بشه ضبط کرد و بعد سر فرصت پخشش کرد و عکسش را گرفت . پس باید از نظر زمانی هم برای اینکار وقت میذاشته ... بگذریم . خاطره ای که من از این عکس دارم اینه که : در همون روزای پخش این سریال از تلوزیون ، یه روز صبح زود که رفتم دبیرستان ، یکی از همکلاسی هام اومد سراغ منو یواشکی گفت : این فیلم از سلطان و شبانه . ( منظورش از فیلم ، همان نگاتیو فیلم عکاسی بود ). من نگاتیو را جلو نور خورشید گرفتم و دیدم آره از سلطان و شبانه . با تعجب ازش پرسیدم : از کجا اوردی ؟ با کمی مِ ن و مِ ن گفت : جلوی در مدرسه پیداش کردم . حالا اینکه چرا یکراست اومد سراغ منو به من نشونش داد ، علتش این بود که اونروزا من توی کارهای هنری مشغول بودم و یه ارتباطی هم با صدا و سیمای مرکز اصفهان داشتم . نگران بود که مبادا کسی بفهمد . آخه اینجور چیزا اونروزا توی مدارس بنوعی ممنوع بود . من ازش خواستم که نگاتیو را به من بدهد تا من برم بدم چاپش کنند . کمی میترسید و تاکید کرد که کسی نفهمه . به سختی مقداری پول جور کردم و نگاتیو را بردم دادم به تنها لابراتوار نجف آباد ، گلرنگ ، . دو سه روز بعد که رفتم عکسش را بگیرم مسئول لابراتوار ، که او هم از قضا مرا میشناخت و میدانست که در کارهای هنری هستم ، عکسها را که تحویلم داد سری از شگفتی تکان داد و گفت : " خیلی قشنگ افتاده ". منظورش این بود که این عکس خیلی خوب و حرفه ای گرفته شده . فکر کرد که کار خودمه . من چون به همکلاسیم قول داده بودم که در باره ی بدست آوردن نگاتیو چیزی به کسی نگم ، حرفی نزدم و عکسها را گرفتم و فردایش بردم مدرسه . یک عدد رایگان دادم به همکلاسی ام و یکی هم برای خودم برداشتم . اون نگاتیو را هم به من بخشید . این عکس تا سالها در آلبوم من بود . سالها گذشت و تجارب هنری و عکاسی من زیاد شد و من کم کم فهمیدم که گرفتن این نوع عکس کار هر کسی نبوده ... اینجا بود که کم کم این سوال برای من پیش اومد که چه کسی اونسال این عکسها را بطور حرفه ای گرفته بود ؟ و بعد هم اونا جلوی دبیرستان ما انداخته بود و رفته بود ؟ ... کم کم باور کردم که پیدا کردن نگاتیو جلوی دبیرستان یک دروغ بوده . خب پس همکلاسی ام نگاتیو را از کجا آورده بود ؟ خودش را که مطمئن بودم نه دوربینش را داشت نه اهل عکاسی بود نه تلوزیون رنگی داشت و نه ... پس او هم از جایی آورده . اما از کجا ؟؟؟ چرا نمیخواست کسی از این ماجرا چیزی بفهمد ؟ او میخواست عکس آن نگاتیو را داشته باشد اما میترسید خودش آنرا برای چاپ ببره لابراتوار ، برای همین اینکار را به من واگذار کرد . اون نگاتیو را هم به بخشید تا از شرش رها بشه .... اینها قطعات پازلی بود که سالها طول کشید تا جور شد . و بعدها هم که جور شد ، قطعاتی از آن همچنان ناقص موند ، : این نگاتیو حرفه ای را چه کسی گرفته بود و چطور بدست همکلاسی من رسیده بود ؟ بعد از پایان سال تحصیلی دیگر هرگز او را ندیدم و این پرسش همچنان مثه یه راز ، بی پاسخ مانده . احمد فرهادی پور https://eitaa.com/bamdademehr