🚏 از خیابان‌های شهر می‌گذرم. از کوچه‌ها از آدم‌ها... از پاساژها و مدرسه‌ها... از دخترکان هیجان‌زده‌ای که شال‌هاشان را به نشانه اعتراض روی شانه انداخته‌اند. از زنان چادری که گاه با غیظ و گاه با اندوه سر تکان می‌دهند و گوشه لبشان را می‌گزند. از نگاه‌های گرسنه و دهان‌های آلوده که این روزها عروسی‌شان است و مفت مفت سورچرانی می‌کنند. از اتوبوس‌های شلوغ از چهارراه. از کانکس پلیس‌ سر چهارراه... از مسجد و پیرمرد، پیرزن‌هایی که با خیال آسوده نسبت به آخر و عاقبت‌شان برای نماز اول‌وقتِ پشت سر امام جماعت شتاب می‌کنند... عبور می‌کنم... از کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌ها... با ذهنی آماس‌کرده از حجم داده‌های نگران‌کننده‌ای که توی سرم‌ وول می‌خورند و دست و پای افکارم را بسته‌اند.‌ خسته و بی‌حوصله از اخبار و تحلیل‌ها و پشت پرده‌ها و دلواپس فردا... اولین جلسه اولیاء و مدیران مدرسه است. سوال می‌پرسیم و جواب می‌شنویم. نقد می‌کنیم و توجیه می‌شویم. مادرها از لیست مواد غذایی مجاز مدرسه گله دارند. می‌گویند بچه‌هامان دوست ندارند. از اینکه بچه‌هاشان نمی‌توانند عروسک‌هاشان را بیاورند مدرسه، دلخورند. با ساعت حضور بچه‌ها در مدرسه مشکل دارند... 🚕 بعد از جلسه مدرسه باید بروم سرکار. راننده تاکسی تمامِ راه با گوشی حرف می‌زند. دارد از سفر اربعینش می‌گوید. با آب و تاب تعریف می‌کند که واکسن کرونا نزده توانسته برگه عبور بگیرد و کارت واکسن جعلی را چند خریده! به مقصد می‌رسم. سفارش می‌کند پنج ستاره را برایش پر‌کنم و بازخورد خوب بزنم. 💢 مدیر مدرسه را می‌بینم نگران است. مالیات سنگینی برای مدرسه بریده‌اند. چند بار تا حالا رفته اداره و آمده؛ فایده نکرده. می‌گوید کسی راه جدیدی جلوی پایش گذاشته. خیریه بزن! شهریه‌های مدرسه را بزن به حساب خیریه مالیات نده... نظر من را می‌پرسد، چیزی نمی‌گویم.‌ 🔻مدرسه که تمام می‌شود می‌روم خانه و دخترم می‌گوید فلان دوستش عروسک آورده مدرسه، خوراکی پاستیل آورده! نگاهش می‌کنم یاد صبح می‌افتم که غر می‌زد و می‌خواست چیپس ببرد مدرسه... ⁉️ و به این فکر‌ می‌کنم که چند تا از همکلاسی‌های دخترم در آینده پایبند به حجاب خواهند بود؟ راننده تاکسی که خودش قانون مملکت را با افتخار دور می‌زند چطور می‌خواهد از دخترش بخواهد پای حجاب که قانون این کشور است بماند؟ مادری که از حالا دارد پیچاندن قانون را به دخترش می‌آموزد چرا بعد باید توقع اطاعت داشته باشد؟ یا کارمندی که تلاش می‌کند راهِ در رویِ فرار از مالیات را پیدا کند چطور می‌تواند فهم درستی از حجاب به فرزندانش منتقل کند؟ بازاریِ نماز اول‌وقت‌خوانی که با یک شاخه نبات ربا را شرعی می‌کند. کارآفرینی که به اسم هدیه سوغاتِ زیارت و به نیت کمک به تولید مملکت، رشوه می‌دهد. آن‌ها چطور؟ ما استادانِ مخالفت با قانون... ریز ریز و آرام آرام بی‌تفاوتی و کج‌دهنی به قانون را توی زندگی‌هامان تزریق می‌کنیم. بچه‌ها تغذیه می‌کنند و بعد که رشد کردند و قد کشیدند و جلوی قانون مملکت ایستادند برنمی‌تابیم و به‌جای خودمان یقه‌ی آن‌ها را می‌گیریم... 🔆 البته این همه داستان نیست و علتِ همه، این نیست.‌ تکه‌ای از پازل است.‌ تکه‌ها با هم یک‌پازل را می‌سازند... ✍ ل . د آغاز از هست💡 https://eitaa.com/bandegizend