جلوی در حیاط مدرسه معمولا عادت دارم تا لحظه آخر بچه‌ها چسبیدن😅 و از همون دری که بچه‌ها خارج میشن خارج میشم، اومدم از در برم بیرون یه خانمی (مادر یکی از بچه‌ها) تا منو دید جوش آورد، گفت تو توی مدرسه بچه من چیکار میکنی! (روسریش رو از قصد برداشت) - فک کنم اشتباه گرفتید + نه توی الدنگ با این ریش اینجا چی میخوای؟! اینجا هم دست از سر بچه‌های ما برنمیدارید؟؟ (اکثر افراد کپ کرده بودن و نگاه میکردن، ناظم هم که جلوی در بود هیچی نمیگفت) - من پسر شما رو اذیت نمیکنم خانم، اومدم اینجا کمکش کنم اتفاقا + لازم نکرده تو برو پایگاه بسیج به همونا کمک کن برووو!... (پسرش رسید دم در و خیلی تعجب کرد) × مامان چیکار داری میکنی؟؟ - این کیه توی مدرستون میشناسیش؟ × این همون معلم کامپیوترمونه که تعریف کردم، چرا دعواتون شده آخه مامان؟ یه کمی سکوت کرد، - این همونه که میگی از همه معلما بیشتر دوسش داری؟؟ آقا شمایید با آرتین زنگ تفریحا میمونید کلاس فتوشاپ یادش میدید؟ + بله، با اجازتون دیرم شده... ۲۸‌آبان ۱۴۰۱ eitaa.com/bandegizendegi