دوران خدمت من در معاونت فرهنگی لشگر ۱۴ امام حسین(ع) و در موسسه حفظ و نشر آثار دفاع مقدس سپری شد. آن موقع ماهنامه‌ای منتشر میکردیم به نام طراوت که نشریه رسمی کنگره سرداران و ۲۳ هزار ش.ه.ی.د استان اصفهان بود. برای ماها که آن موقع با حرص و ولع کتابها و منابع مربوط به دوران دفاع مقدس و ثبت خاطرات ش.ه.د.ا و ... را دنبال میکردیم، آرشیو بزرگ و متنوع فیلم و عکس موسسه بسیار جذاب و آموزنده بود و در مواقع بیکاری کارمان زیر و رو کردن آلبومهای عکس موسسه با بیش از ۱۰۰ هزار قطعه عکس مربوط به دوران دفاع مقدس و جلو و عقب کردن و تماشای فیلمهای قدیمی مربوط به بچه های لشکر و استخراج تصاویر ناب و بدردبخور بود. چقدر حرص خوردیم به خاطر ممانعت از انتشار عمومی آن عکسها و فیلمهایی که نگرانی خراب شدنشان می‌رفت، بگذریم! در میان عکسهایی که روزانه زیر و رو میکردیم خب آدمهای معروف و مشهور جنگ هم زیاد بودند، از گل سرسبد لشگر حاج حسین خرازی گرفته تا ردانی پور و قوچانی و عرب و تورجی زاده و بنی لوحی و کریم نصر و ابوشهاب و ...، از ش.ه.ی.د و عاقبت بخیر شده‌ها تا زنده مانده هایی که سرنوشت‌های متفاوتی پیدا کرده بودند! بگذریم! بین آدمهایی که در عکسها و مناظر مختلف حضور داشتند، جوانی بود چهارشانه و هیکلی با موی فرفری و ریش پرپشت حنایی رنگ که خیلی هم چهره دلنشینی داشت. جوری که فکر میکردی حتما همان زمان جنگ ش.ه.ی.د شده است! بعد از پرس و جو فهمیدیم اسمش حاج علی زاهدی است که مدتی فرمانده لشکر امام حسین بوده است! شاخمان در آمده بود! ماها اسم خرازی و ردانی و حتی ابوشهاب را خیلی شنیده بودیم، اما حاج علی زاهدی را نه! گفتند در قید حیات است و جزو سرداران سپاه است و تهران است و مسئولیت دارد و ... خیلی به این در و آن در زدیم که پیدایش کنیم تا خاطراتش را ضبط و ثبت کنیم، گفتند بیخود تلاش نکنید، سردار اهل مصاحبه و خاطره بازی و ... نیست! تلاش مان بیخود بود و به جایی نرسید! بگذریم! دی ماه ۸۴ بود، هنوز سرباز بودیم. روزی خبر آمد هواپیمایی حامل بچه‌های سپاه سقوط کرده است و ... حاج احمد کاظمی ش.ه.ی.د شده بود! قرار بود اصفهان تشییع و کنار حاج حسین دفن شود. بند و بساط را جمع کردیم که در مراسم تشییع، قدیمی‌های جنگ و لشکر را پیدا کنیم و خاطراتشان در مورد حاج احمد را ضبط کنیم برای ویژه نامه ماهنامه طراوت. وسط اون شلوغ و پلوغی یک نفر را نشانمان دادند که این حاج علی زاهدی است! گفتم این؟!! پس موهای خوشگل و خوشرنگش کو؟! موهای حاجی کاملا ریخته بود! جلو رفتیم و سلام و احوال کردیم، تحویلمان گرفت اما مصاحبه و خاطره و اینها، اصلا! هر چه اصرار کردیم سعی کرد بپیچاندمان و موفق هم شد، فقط موقع رفتن گفت ببین پسرم من حال خوبی ندارم برو بنویس خاک بر سر علی زاهدی که هنوز زنده است و رفقای قدیمی‌ش یکی یکی دارند ش.ه.ی.د میشن! اینها را همین طور راحت گفت و رفت، با لهجه اصفهانی غلیظ البته! بگذریم! همان روزها، سید فرهاد، کتابی بهم هدیه داد. سرگذشت ش.ه.ی.د عبادیان بود به نقل از همسرش. اول کتاب برایم نوشته: «ش.ه.ا.د.ت پیش از آنکه نوعی مردن باشد، نوعی مدل زندگی است.» http://eitaa.com/bandegizendegi کپی و بازارسال با لینک یادت نره🍏