۹ سال بود از زندگیمون میگذشت و از بچه خبری نبود تااینکه مادرشوهرم با همکاری شوهرم دست بکار شدن برای راضی کردن من ،واسه همسر دوم و اوردن نوه روزگارم سیاه شد هرشبم گریه بود.. بخودم اومدم دیدم دارم میرم خاستگاری واسه شوهرم بعد از یه ماه خون گریه کردنام بلاخره شوهرم از یه خانم مطلقه خوشش اومد و قرار شد توافقی عروسی کنن و بعد از بچه دار شدن خانمه بره ،شب عروسیشون به خواست همسرم ر**.....ادامه👇** http://eitaa.com/joinchat/3841720351Caed8dd4f27 داستانی از نازایی یک زن ✅