💢مخالف استاد 💠روی صندلی کنار پنجره اتوبوس نشسته بودم جوانی کنارم نشست، به زور دست و پا شکسته فارسی حرف میزد. 🔸لهجه شیرین آذری داشت، کمی با او گرم گرفتم، گفت: دوستم چند روز پیش فوت کرد و دیشب خوابشو دیدم که فرشته‌ها کشان کشان اونو به سمت جهنم میبرن، التماس من می‌کرد که برو از علامه طباطبایی حلالیت بگیر. 🔹با تعجب پرسیدم: اسم دوستت چیه؟ جوان گفت: سید احمد. 🔸اخم کردم و سرم را پایین انداختم، جوان گفت: میشناختیش؟ گفتم: سید احمد جزء شاگردان خوب علامه بود و همیشه جلوی کلاس می‌نشست، دست زیر چونه میزد و مبهوت استاد میشد. 🔹یه روز یکی از بچه‌ها با خنده به سید احمد گفت: تو که انقدر عاشق استادی برو دختر استاد را بگیر و دامادش بشو. 🔸قند توی دل سید احمد آب شد، عصر کت و شلوار به تن، به خانه استاد رفت، از بچه‌ها شنیدم دختر استاد جواب رد بهش داده بود که از فردای آن روز مخالف پر و پا قرص استاد شده بود، همه جا با لحن بدی به استاد اشکال می‌کرد، کتابی هم بر رد تفسیر علامه نوشت. 🔹از حوزه به دانشگاه رفت و بر علیه استاد همه جا صحبت می‌کرد. 🔸از اتوبوس پیاده شدیدم، مستقیم به خونه علامه رفتیم و جریان را تعریف کرد: استاد با گریه برای او استغفار نمود. 📚تماشای فرزانگی و فروزندگی _ ص 28، 26. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat