eitaa logo
بانک تولیدات مجازی
10.9هزار دنبال‌کننده
46.1هزار عکس
25.5هزار ویدیو
3.3هزار فایل
بانک تولیدات مجازی معاونت تبلیغ حوزه‌های علمیه 🔰 اینجا سعی میکنیم بهترین تولید‌های رسانه‌ای را قرار دهیم تا ادمین‌های عزیز در کانال‌ها و سکو‌های خود منتشر کنند 🗒 موضوعات: 🔰مذهبی 🔰سیاسی 🔰فرهنگی ارتباط با ادمین @ahmad110
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 مرواریدهای درخشان ✅ امام باقرعلیه‌السّلام فرمود: روزی عبدالملک بن مروان در خانه خدا طواف می‌کرد و پدرم در جلوی او طواف خود را انجام می‌داد و به او توجهی نداشت. عبدالملک هم او را نمی‌شناخت. 🔶 عبدالملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف می‌کند و به ما توجهی نمی‌کند؟ گفتند: این شخص؛ علی بن حسین است. 🔷 کنار رفت و در جایگاه خود نشست و گفت: او را نزد من بیاورید. حضرت را آوردند. 🔶 عبدالملک گفت: ‌ای علی بن حسین! من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمی‌آیی؟ 🔷 امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولی پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو هم دوست داری چنین شوی پس باش. 🔶 عبدالملک گفت: هرگز، ولی نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره ببری! 🎁 حضرت نشست و عبای خود را گشود و دعا کرد: خدایا! حرمتی که دوستانت نزد تو دارند را نشان بده . در این هنگام، عبای حضرت پر از مرواریدهای درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره می‌کرد. حضرت خطاب به عبدالملک فرمود: کسی که چنین حرمتی نزد خدا دارد چه‌ نیازی به دنیای تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجی به آنها ندارم. 🌐 منبع: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج‌۴۶، ص۱۲۰. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
❌ عاقبت دلقک بازی ✅ امام جعفر صادق عليه‌السّلام نقل می‌کنند: در مدينه مردى بيكار و ولگرد وجود داشت كه كارش جُک گفتن و خندانيدن افراد بود. روزى با خود گفت: من همه را خندانده‌ام، مگر يك نفر به نام علىّ بن‌الحسين، امام سجّاد عليه‌السّلام را؛ و بالا خره يك روزى بايد حيله‌اى برايش بسازم تا او و ديگر همراهانش را بخندانم. 🔶 پس روزى در حالى كه حضرت زين العابدين عليه‌السّلام به همراه دو نفر از دوستان خود از محلّى عبور مى‌نمود، آن شخص شوخ مزاج آمد و عباى حضرت را از روى شانه‌هايش كشيد و فرار كرد. 🔷 دوستان حضرت او را دنبال كردند و عباى حضرت را از او پس گرفتند و تقديم حضرت كردند. 🔶 امام عليه‌السّلام بعد از آن كه عباى خود را گرفت و بر دوش انداخت، به آن دو نفر همراه خود فرمود: اين شخصى كه اين چنين كارى را مرتكب شد، چه كاره است؟ 🔷 گفتند: شخصى بیكار است، كه با متلک و جُک گفتن مردم را می‌خنداند و از اين راه پول درمی‌آورد و زندگى خود را تامين می‌كند. 💎 حضرت فرمود: به او بگوييد: واى بر حال تو! مگر نمی‌دانى، روزى را در پيش دارى كه به حساب اعمال و گفتار رسيدگى خواهد شد؛ و در آن روز متوجّه خواهى شد كه ضرر كرده‌اى و پشيمان خواهى گشت و ديگر قابل جبران نخواهد بود. 🌐 منبع: امالى شيخ مفيد: ص 219، ح 7. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
🌺 ضامن آهو ✅ امام سجاد علیه‌السّلام با گروهی از یارانش نشسته بود که آهویی نزد ایشان آمد و دمش را تکان داد و دستهایش را بر زمین زد. 🔷 امام فرمود: می‌دانید این آهو چه می‌گوید؟ گفتند: نه. فرمود: او گمان می‌کند که فلانی (مردی از قریش) امروز بچه او را شکار کرده و آمده تا من از او بخواهم بچه‌اش را پیش او ببرد تا شیرش دهد. 🔶 آن‌گاه آن حضرت به یارانش فرمود: بلند شوید، همه برخاستند و نزد آن شکارچی آمدند، او بیرون آمد و به امام علیه‌السّلام گفت: پدر و مادرم قربانت برای چه چیزی اینجا آمدی؟ 🔷 فرمود: از تو می‌خواهم بچه آهویی که امروز شکار کردی بیرون بیاوری! شکارچی بچه آهو را نزد مادرش گذاشت تا آن را شیر دهد. امام فرمود: فلانی از تو درخواست می‌کنم که بچه آهو را به ما ببخشی. 🔶 گفت: همین کار را کردم. آن آهو پوزه خود را برزمین زد و دم تکان داد. امام علیه‌السّلام فرمود: می‌دانید چه گفت؟ گفتند: نه. فرمود: گفت: خدا هر غائبی را بشما برگرداند و علی بن الحسین را بیامرزد چنانچه بچه‌ام را به من برگرداند. 🌐 منبع: صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ج‌۱، ص۳۷۲. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
💢کشتی با سرهنگ 💠ایام عید بود و مثل دیگر مردم خمین، ما هم به تپه بوجه رفتیم. 🔸تا چشم کار می‌کرد، چمنزار بود و گل‌های رنگارنگ. بوی عطر گل‌ها و چمن‌های نم‌زده، هوش از سر آدم می‌بُرد. 🔹سرهنگی با لباس نظامی همراه خانواده‌اش هم برای تفریح آمده بود. دیدن سرهنگ با آن لباس، ترسی در دل‌ها می‌انداخت. 🔸آقا روح‌الله که آن روزها طلبه‌ای جوان بود، در گوشه‌ای نشسته بود. سرهنگ به سمت او رفت و گفت: آخوند! تو به چه مناسبت اینجا آمده‌ای؟ 🔹امام لبخندی زد گفت: من هم آمده‌ام تفریح کنم. 🔸سرهنگ با تمسخر گفت: تو اهل علمی، تو را با تفریح چه کار؟ 🔹سرهنگ امام را مثل متهمی محکم گرفته بود، امام دوباره لبخند زد و گفت: خب، حالا که می خواهی کشتی بگیری، صبر کن تا من هم آماده شوم . 🔸امام با سرهنگ شروع به کشتی گرفتن می‌کند، مردم دور تا دور برای تماشا جمع شده‌ بودند، امام به‌راحتی او را ضربه‌فنی کرد. همه با شور و شوق برای امام کف زدند. 🔷سرهنگ که غافلگیر شده بود، با حیرت گفت: ای والله! باورم نمی‌شد آخوندها هم این‌چنین باشند! 📚 خاطره آیت الله خلخالی، خبرگزاری ایسنا، ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
💢قول 💠دو روزی می‌شد که در محله کشانِ پاریس، آپارتمان کوچکی در طبقه چهارم گرفته بودیم. دانشجوهایی از سراسر اروپا برای دیدن امام به آنجا می‌آمدند، اما آقا از این خانه ناراضی بود. 🔸همه به تکاپو افتادند تا جای بهتری پیدا کنند. 🔹همراه امام برای دیدن خانه‌ای راهی روستای نوفل‌لوشاتو شدیم. خانه‌ای قدیمی در محله‌ای آرام و دور از شهر، همانی بود که امام مد نظرش بود. 🔸به آقا گفتم: دانشجوها برای دیدنتان آمده‌ بودند و از نبودنتان دلگیر شدند. 🔹یکی از رفقا از بین جمع گفت: من به آنها قول داده‌ام که فردا در همان آپارتمان امام را خواهند دید. 🔸صبح روز سوم، آفتاب نزده، امام بلند شد و گفت: به کشان برویم. 🔹با تعجب پرسیدم: کشان؟ 🔸امام با جدیت گفت: مگر نگفتی به دانشجویان قول داده‌ام؟ پس بلند شوید، برویم. 🔹اما نه راه را بلد بودیم و نه ماشینی برای رفتن. با هزار زحمت راننده و ماشینی هماهنگ کردیم و راه افتادیم. 🔸وقتی به آپارتمان رسیدیم، دانشجویان منتظر آقا نشسته بودند. 🔹امام وارد آپارتمان شد، دانشجویان بی‌اختیار خود را در آغوش امام می‌انداختند و امام هم با آغوش باز از آنها استقبال می‌کرد. 📚 صحیفه امام؛ ج 17، ص 387. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
💢کمک به همسر 💠شب بود و صدای گریه‌ بچه‌ها سکوت خانه را می‌شکست. مادر، خسته و بی‌خواب، در تاریکی اتاق بچه‌ را بغل گرفته و راه می‌رفت و تکانش می‌داد تا شاید نِق‌نِقش بند بیاید. 🔸اما امام اجازه نمی‌داد همه سختی‌ها بر دوش همسر باشد. 🔹شب‌ها را بین خودشان تقسیم کرده بود. دو ساعت، خودش بیدار می‌ماند، بچه‌ها را آرام می‌کرد تا مادر کمی استراحت کند. بعد نوبت خودش می‌شد که بخوابد و مادر دوباره بچه‌ها را به آغوش بگیرد. 🔸روزها، مشغول درس و بحث بود و نمی‌توانست از بچه‌ها مراقبت کند. 🔹کلاس‌هایش که تمام میشد، زودتر به خانه می‌آمد. کنار خانواده، انگار تمام خستگی‌هایش را فراموش می‌کرد. 🔸نوبت بازی با بچه‌ها بود. خنده‌های کوچکشان، خستگی را از تنش بیرون می‌کرد و خانه را پر از گرما و زندگی می‌ساخت. 📚 خبرگزاری ایسنا، ۱۲ خرداد ۱۴۰۳. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
🌺 اسم علی ❎ نقل است روزی علی اكبر علیه‌السلام نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او رساند، در آخر والی مدینه از علی اكبر علیه‌السلام سؤال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی، سؤال کرد نام برادرت؟ فرمود: علی والی مدینه عصبانی شد و چند بار گفت: علی، علی، علی، پدرت چه می خواهد، همه‌اش نام فرزندان را علی می‌گذارد؟ 🔷 این پیغام را علی اكبر علیه‌السلام نزد اباعبدالله الحسین علیه‌السلام برد، ایشان فرمود: والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت كند نام همه‌ی آن‌ها را علی می‌گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه‌ی آن‌ها را نیز فاطمه می‌گذارم. 🔶 درباره شخصیت علی اكبر علیه‌السلام گفته شده كه او جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صورت، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی بن ابیطالب علیه‌السلام به ارث برده و جامع كمالات و محاسن بود. 🌐 منبع: مقاتل الطالبین، ص 52؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
💢ساکت نمی‌نشینم 💠صبح 15 خرداد42 بود صدای در خانه بلند شد با همان بیژامه دوان دوان به سمت در رفتم، سرهنگ مولوی کلاه بالا داد و گفت: نوبت بگیر تا قبل ظهر به خانه خمینی برویم. 🔸وقت گرفتم و با سرهنگ خدمت امام رسیدیم، سرهنگ مولوی با لبخند رو به امام گفت: تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از اعلی حضرت همایونی، شاه ایران برای شما دارم. 🔹حرف‌های سرهنگ انگار برای امام جذاب نبود، سرهنگ گفت: پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. 🔸امام اخم کرد و گفت: من اگر هرجا وظیفه شرعی ام ایجاب بکند نمی‌توانم ساکت بنشینم. 📚 سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3 -صفحه 120 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
🌺 ملاقات امام زمان (عج) ✅ یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری می‌گوید: نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه‌ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، به او که نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. به فکر فرو رفتم که در این کوچه‌های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می‌روند؟! 🔷 آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه‌ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. 🔶 من دیگر چیزی نمی‌دیدم امّا صدای شیخ را می‌شنیدم که با کسی سخن می‌گفت. 🔷 ساعتی بعد به حرم مطهّر برگشتم و شیخ را در آنجا دیدم. بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: 💎 گاهی برای رسیدن به خدمت امام عصر اجازه پیدا می‌کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می‌روم و زیارت جامعه را می‌خوانم، چنانچه اجازه برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شوم و مطالب لازم را از آن سرور می‌پرسم و یاری می‌خواهم و برمی گردم. ❌ سپس شیخ مرتضی انصاری از من قول گرفت که تا وقتی زنده است این مطلب را برای کسی بیان نکنم. 🌐 منبع: ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص ۶. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
🌺 دعای امام 🔶 مرحوم علامه مجلسی از ملحقات كتاب انيس العابدين و علامه نوری در نجم الثاقب نقل می‌كنند كه سيد بن طاووس می‌فرمايد: در يک سحرگاه در سرداب مطهر از امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اين مناجات را شنيدم كه می‌فرمايد: ✅ خدايا شيعيان ما را از نور ما و بقيه گل ما خلق كرده‌ای، آن‌ها گناهان زيادی به خاطر اعتماد بر محبت به ما و ولايت ما كرده‌اند، اگر گناهان آن‌ها گناهی است كه در ارتباط با تو است از آن‌ها بگذر كه ما را راضی كرده‌ای و آنچه از گناهان آن‌ها در ارتباط با خودشان هست، خودت بين آن‌ها را اصلاح كن و از خمسی كه حق ما است به آن‌ها بده تا راضی شوند و آن‌ها را از آتش جهنم نجات بده و آن‌ها را با دشمنان ما در غضب خود جمع نفرما. 🌐 منبع: بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٥٣ - الصفحة ٣٠٢ 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
💢جایی روی زمین 💠تابستان بود و هوا گرم تر از هر روز، امام مثل هر سال به محلات آمده بود و درس اخلاقش به راه شده بود. 🔸یک روز طبق معمول که زودتر از همه برای آماده کردن مجلس درس به مسجد آمدم، دیدم فانوس واژگون شده و محل نشستن امام را نفتی کرده است. 🔹تشک منبر را برداشتم و آنجا انداختم. امام وارد مسجد شد بدون هیچ درنگ تشک را برداشت و به طرف دیگری انداخت و با لحنی تند گفت: مگر من با دیگران فرقی دارم؟ 🔸من‌من کنان گفتم: آقا امروز چراغ افتاده و نفتش محل نشستن شما ریخته. 🔹آقا که از جواب من قانع نشده بود گفت: مگر نفت نجس است که باید روی آن تشک بیندازی؟ 📚 آقای احمد سروش محلاتی- کتاب آینه حسن- ص 110 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
⁉️ چرا مردم نمی‌توانند خودشان امام را انتخاب کنند؟ 🔷 سعد بن عبدالله قمی می‌گوید: از امام مهدی علیه السلام پرسیدم: چرا مردم نمی‌توانند خود، امام را انتخاب کنند؟ 🔶 امام فرمودند: آیا مردم فرد نیکوکار را انتخاب می‌کنند یا فرد بدکار را؟ 🔷 گفتم: نیکوکار را. 🔶 امام فرمود: آیا ممکن است مردم به خاطر ناآگاهی از خوبی یا بدی درون یکدیگر، فردی فاسد و بدکار را انتخاب کنند؟ 🔷 عرض کردم: بله. 🔶 امام فرمودند: علت همین است! 🌐 منبع: کمال الدین: ۴۶۱ / ۲۱ ، منتخب میزان الحکمة ص ۸۲. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat