#برداشت_هایی_از_یک_تجربه
شماره سه
🔻بخش اول
🔹در نوشته قبل تا اینجا گفتم که چهارراه ولیعصر را انتخاب کردیم. در این بخش عرض می کنم درست است که ما آنجا را انتخاب کردیم ولی بعد ترسیدیم از این انتخابمان! چون کار اول مان بود و با اینکه قبلا گفته بودم جسور بودیم اما چون نمی دانستیم قرار است کارمان به چه شکل از آب درآید لذا از چهارراه ولیعصر راه افتادیم رفتیم سمت خط 1 مترو تهران! یعنی سمت بازار تهران. آن هم با آن عرض و طول و ارتفاع و با آن همه آدم های رنگارنگ. زن و مرد، پیروجوان، خرد و کلان، ایرانی و خارجی، توریست و فاشیست(صرفا خواستم مسجع شود و گرنه فاشیست چه ربطی به توریست دارد؟!) خلاصه کل ایران را می توانی آنجا ببینی. با این توصیف احتمالا شما فکر می کنید این انتخاب، غیرعقلانی تر از کار قبل بود اما باید عرض کنم شما، نویسنده محترم را دست کم گرفتید! ما رفتیم سمت بازار اما رفتیم یک جای دنج آن را پیدا کردیم. یک جای دنج به نام مسجد امام که بیشتر به مسجدشاه معروف است.
🔸مسجدی که با مساجد معمولی متفاوت است. قدمت زیادی دارد. این مسجد خیلی وسیع است و روزانه افراد زیادی از داخل آن عبورومرور می کنند. گردشگرانی که معمولا با چشمان سبز و موهای طلایی به زور سعی می کنند سوالاتشان را به شما بفهمانند. دخترها و پسرهای جوانی که معمولا دو سه خانم همراه خود دارند و از خستگی و تشنگی به دامان مسجد پناه می آورند. نمی دانم! ولی می توان حدس زد احتمالا برای خرید ازدواج به بازار آمده اند. پسرکانی که با دوچرخ های باربری خود در آن حیاط بزرگ مسجد از میان دخترکانِ ویپ اسموک باز ویراژ میدهند. حوض بزرگی که اگر فواره های آن را روشن کرده باشند معمولا صدای بچه ها را در اطراف آن خواهید شنید. آب بازی در روزهای گرم خرداد آنهم در چنین فضایی، واقعا خیلی لذت بخش است.
🔹یک ساعتی حیاط مسجد را دور می زدیم تا اینکه از طرف معاونت فرهنگی مسجد، آقایی با پیراهن روی شلوار و با یک بی سیم که در دست داشت سمت ما آمد و ما را به سمت دفتر معاونت راهنمایی کرد. جلسه کوتاهی با معاونت داشتیم و کار را به ایشان توضیح دادیم و قرار شد ما لیستی از اقلام مورد نیاز را به همان آقای بی سیم به دست بدهیم. همچنین در مورد مکان پیشنهادی که در واقع یکی از ایوان های مسجد بود از ایشان خواستیم که اقلام اضافی را از آنجا خارج کنند و فضا را به تیم ما بسپارند.
🔸خیلی به دنبال این بودیم که برای شخصیت مان و همچنین شخصیت مخاطب، ارزش قائل شویم. راستش را بخواهید یک سری خط قرمز هم برای خودمان مشخص کرده بودیم. مثلا می گفتیم نصب بنر مساوی است با کار دولتی، لذا نباید در فضا سازی از بنر استفاده کنیم یا مثلا برای خودمان مصوب کرده بودیم که از میز و صندلی پلاستیکی سفید با رومیزی های ساتن یاسی و آبی که معمولا هر جا شما آنها را ببینی آنقدر استفاده شده و آفتاب خورده که بیشتر به طوسی شبیه شده، استفاده نکنیم. خوشبختانه حُسن جمع ما این بود که در این زمینه ها خیلی مثل هم فکر می کردیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم با ترکیب چوب و گل طبیعی یک فضای سنتی که روح داشته باشد شکل بدهیم؛ نمای آجری با رنگ های دلپذیری که داشت کار را برای ما راحت تر می کرد. در اینترنت دنبال میزهای گرد گشتیم و مدل ارزان آن را انتخاب کردیم. در مورد صندلی ها هم راستش را بخواهید هر چقدر گشتیم مدل ارزانی پیدا نکردیم و تقاضا کردیم که صندلی های مسجد را در اختیار قرار بدهند. صندلی ها برای سلیقه ما قابل قبول بود. رفتیم بازار و چند تا گلدان برای روی میزها به همراه رومیزی های مخملی کوبیده رنگارنگ که چهارگوش بودند و وسط میز قرار می گرفتند خریدیم. چند تا شاخه گندم هم برای هرگلدان انتخاب کردیم. نهایتا یک قفسه کتاب کوچک هم به خریدهای مان اضافه کردیم.
🔻ادامه دارد...
🦋
@banooyeab