روز اول و توسل به یک روز ابراهیم را در بازار، در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه؛ کارتن‌ها را روی زمین گذاشت. وقتی کارش تمام شد؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابراهیم برای شما زشته، این کار باربرهاست نه شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می‌دهم برای خودم خوبه، مطمئن می‌شوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو می‌گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛ تو ورزشکاری و ... خیلی‌ها می‌شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم. 🌧 @baran_bash