◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️ (با اندکی ویرایش) بسم الله الرحمن الرحیم 💢 @jadehkarbala سريع خودم رو رسوندم باالا ، اما خبري از شوکا نبود . با وحشت و عجله وجب به وجب خونه رو گشتم ، آب شده بود رفته تو زمين . داشتم ديوانه مي شدم . چرا اينقدر بدبخت بودم ، خوشحالي و روز خوش به من نيومده بود . هر موقع مي خواستم يه نفس راحت بکشم ، يه اتفاق مزخرف تمام حال خوشم رو به استيصال بدل مي کرد. يه لحظه گفتم شايد روناک اومده دنبالش و برده خونه شون . اميد تو دلم جوانه زد و سريع رفتم سمت تلفن. تا خواستم گوشي رو بردارم ، تلفن زنگ زد . به تصور اينکه روناکه ، سريع برداشتم و گفتم : روناک ، هيچ معلومه چيکار مي کني؟ نبايد يه يادداشت مي ذاشتي؟ صداي قهقهه زني که پشت گوشي بود ، باعث شد ساکت شم . روناک نبود که اينطور مي خنديد. پرسيدم شما؟ گفت: به به سرگرد سوادي ! ازدواجت رو بهت تبريک مي گم . معلومه خيلي سردرگمي که اينجوري حرف مي زني. چيزي شده؟ خانومت خوبه؟ داد زدم شما کي هستي خانم؟ با کي کار داري؟ گفت: عجله نکن سرگرد جوان ، بهت مي گم . ديگه داشتم عصباني مي شدم . يه کم به خودم آرامش دادم و گفتم : خانم محترم شما کي هستين و با بنده چي کار دارين ؟ من بايد يه زنگ فوري بزنم ، مي شه چند دقيقه بعد تماس بگيرين؟ زن دوباره کريه خنديد و گفت: خوشم مي ياد مثل بابات سياست مداري. تا اينو گفت ، انگار همه خونه رو کوبوندن رو سرم . هيچ صدايي ازم در نمي اومد . منگ شده بودم . ته دلم خالي شد . خيلي حالم بد بود ، خيلي . صدا از اون طرف اومد" خوب معلوم شد که مادرت رو شناختي . حاالا مي ريم سراصل مطلب" خانم خوشگلت پيش منه. اگه پسر خوبي باشي و به حرفم گوش کني ، مطمئن باش کاريش ندارم اما ، اگه پاتو از گليمت دراز تر بکني و بخواي زرنگ بازي در بياري ، درست مثل مادرت ، داغش رو به دلت مي ذارم . مي دوني که مي تونم ! من يه ساعت ديگه بهت زنگ مي زنم . بهتره تا اون موقع خوب فکراتو بکني . در ضمن هنوز از جريان دخترم روناک زخميم و خيلي دلم مي خواد تلافيش رو سرت دربيارم پس حواست رو جمع کن . صداي کر کننده بوق رو با گذاشتن گوشي سرجاش خفه کردم. با صداي بلند بلند داد زدم خدا گلوم داشت مي سوخت اما زخم دلم بيشتر عذابم مي داد. حاالا بايد چيکار مي کردم. اون هرزه مي تونست هر باليي سر شوکاي پاک من بياره . دلم مي خواست بميرم . اونقدر درمانده شده بودم که حتي نمي تونستم فکر کنم که اون زنيکه کثافت رذل چي ازم مي خواد . فکرم فقط پي شوکا بود که االان چقدر ترسيده و چقدر به کمک من نياز داره. تمام يه ساعتي که اون عوضي بهم وقت داده بود رو نتونستم از کنار تلفن جم بخورم . سرم سنگين شده بود و خيلي درد مي کرد. کنار تلفن روي زمين ولو شده بودم و توان حرکت نداشتم . صداي تلفن ، وحشت رو به تمام سلول هاي بدنم تزريق کرد. نمي دونستم اون کثافت در عوض شوکا ، از من چي مي خواد ؟ حاضر بودم هر کاري بکنم ، ولي صدمه اي به شوکا نرسه. تلفن رو با تأخير برداشتم. سوري با عصبانيت گفت: دفعه آخرت باشه منو پشت خط منتظر مي ذاري . مي دوني که خوشم نمي ياد! مثل اينکه هنوز عادتهاي بچگانه ات ، يادت نرفته ! خيلي دوست دارم عوض اون تخس بازي هايي که در مي آوردي ، يه کم با اين فرشته کوچولو بازي کنم. نظر خودت چيه؟ با فرياد گفتم: يه مو ، فقط يه تار مو از سر شوکا کم بشه ،تيکه تيکه ات مي کنم سوري ، اينو مطمئن باش. قهقهه ي کريهي زد و گفت: واي چه شجاع شدي ! خيلي ترسيدم ! بعد جدي شد و گفت: خوب گوشاتو باز کن ببين چي مي گم پسره کله خراب . من همه زندگيم رو قمار کردم و چيزي براي از دست دادن ندارم . براي من قپي نيا و زبون درازي نکن. جون اين دختره تو دست منه. همين حاالش هم مي تونم به خاطر همه بدبختيهايي که سرم آوردي بکشمش و دل خودم رو خنک کنم و بي خيال اين عمليات بشم .پس فکر نکن خيلي بهت نياز دارم . تو نباشي يکي مثل تو رو پيدا مي کنم .اما اگه حرف گوش کني و موش ندووني ، مي ذارم اين جيگر سالم از اينجا بياد بيرون. گفتم : چي مي خواي؟ گفت: ....... ادامــهـــ دارد.... 🔆ایـــنـــجـا جـادهــ کــربــلـــا اســـتـــ↙️ 💢 @jadehkarbala با ما همراه باشید🌹