💖💖💖
#رمان_عاشقانه_مذهبی
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️
(با اندکی ویرایش)
#پارت_سی_وسوم
بسم الله الرحمن الرحیم
روناک متعجب نگاهم مي کرد و منتظر بود ببينه من راجع به چي مي خوام حرف بزنم، که من ادامه دادم ،خواهر
من ،اين دوست با مرام من خاطر خواه يکي شده که روش نمي شه بهش بگه ، تو به عنوان يه دختر بگو اون چه
جوري حرف دلش رو به عشقش بزنه؟
چهره روناک به وضوح در هم رفت و در حالي که صداش مي لرزيد رو به سامان گفت: راتين چي مي گه؟ شما
عاشق کسي هستين؟
سامان با صورت گلگون سر به زير انداخت و با من و من گفت : بله هستم ولي االان خيلي غافلگير شدم ، قرار من
با راتين اين نبود.
روناک سينه اي صاف کرد و يه جوري با سردي گفت : رک بهش بگو دوسش داري ،اينطوري خيلي بهتره .البته اين
نظر منه و با کنايه گفت : تا معشوق شما چجوري دوست داشته باشه.
در همين موقع آقا ابراهيم و نسرين خانم که اين مدت بيرون منتظر بودن وارد اتاق شدن و آقا ابراهيم گفت: اي
پسر بي معرفت ،نمي گي اين دو تا پير زن و پيرمرد رو اينقدر بيرون نگه ندارم؟ نسرين خانم با اخم گفت : در اين
که شما پير شدي شکي نيست ولي من هنوز جوونم و به حالت قهر روشو از ابراهيم اقا گرفت و با لبخند حال
روناک رو پرسيد .
حرفهاي بامزه همسايه هاي مهربونمون جو غريبي رو که به وجود اومده بود رو کمي بهتر کرد. منم با شرمندگي
گفتم : دروغ چرا! يادم رفت با شما اومدم و سرم رو انداختم پايين.
ابراهيم اقا اومد جلو دستش رو گذاشت رو شونه من و گفت دشمنت شرمنده پسرم ،شوخي کردم ،مي دونم که
کلي از ديدن حال دوستت خوشحال شدي ،حق داري پسرم خدا رو شکر که به خير گذشت .روناک با يه حالت
دلخور که واقعا علتش رو متوجه نمي شدم رو به ابراهيم اقا گفت : تازه يه خير ديگه هم پيش رو داريم ،آقا سامان
قراره داماد بشن و با يه نيشخند به سامان نگاه کرد.
آقا ابراهيم خنديد و رو به سامان گفت راستي؟
سامان کلي سرخ و سفيد شد و در کمال ناباوري من ،رو به روناک گه اخمو نگاهش مي کرد گفت : اگه روناک خانم
حاضر باشن يه عمر با يه آدم که طحال و يه کليه نداره زندگي کنن بله ان شا اهلل و سرش رو انداخت پايين.
قيافه روناک حسابي ديدني بود هنوز هم بعد از سالها ، سامان با ياد آوري اون روز حسابي سر به سر روناک مي
ذاره .
روناک متعجب به من نگاه کرد و داشت با نگاهش از من معني حرف سامان رو مي پرسيد و من با لبخند سرم رو به
عالمت آره پايين آوردم و بهش فهموندم که اون کسي که سامان بهش علاقه داره خود روناکه. چند لحظه اي
سکوت برقرار شد که با صداي نسرين خانم که مي گفت : روناک جان چيکار کنيم مادر ؟ وعده يه عروسي به
خودمون بديم ؟اين سکوت شکست.
روناک سر به زير گفت......
ادامه دارد....... 🔜
💢
@jadehkarbala💢
با ما همراه باشید 🌹