بسم‌ الله الرحمن الرحیم «عشق بازی گمنام ها» از راه رسیده بودیم،شوق زیارت امان نداد به جایی جز حرم فکر کنیم. از ورودی مشهد ، تابلوهای <حرم مطهر> را دنبال کردیم تا رسیدیم به ملجأ درماندگان. قبل از هر دعا و نماز و زیارتی،نیاز به وضو بود؛برای همین از اولین خادم سراغِ سرویس بهداشتی را گرفتیم. وارد سرویس‌های بهداشتی که شدیم، دوستم با خنده گفت : از اتاق من تمیزتره! دقیقتر نگاه کردم؛راست می گفت. زمین از تمیزی برق می کشید. دنبال علت تمیزی چشم چرخاندم و یافتمش! در اتاقک نشسته بود. همیشه نام خادم الرضا که می آمد،لباس های سورمه ای اتو کشیده یا چوب پر های سبزرنگ در ذهنم مجسم میشد؛ اما این بار فرق داشت! حسابی توی فکر بودم و غبطه خوردم به خادمی اش که به چشم کسی نمی آمد. از شهید حججی آموخته بودم که گمنام ها را خدا بهتر می خرد. با جمله ی «تو که هنوز وضو نگرفتی!» به خودم آمدم. وضو گرفتیم و به سمت صحن انقلاب راه افتادیم. حسرت خادمی بدجور به دلم نشسته بود.روی فرش ها نشستیم و بغضم شکست. باید راهی پیدا می کردم تا خودم را در زمره خادمان جای دهم. کمی آنطرف تر دستمالی روی زمین افتاده بود. برداشتمش و به خیال خادمی،به سطل زباله انداختمش. هیچ وقت فکر نمی کردم کاری به این کوچکی،دلم را آرام کند... ✍محدثه امامی نیا 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab