#ادامه_داستان_نهم 🎬:
طیبه وارد خانه می شود، احساسی به او میگوید که کسی داخل خانه هست ، یک لحظه حرکت سایه ای را روی دیوار می بیند، او حالا می داند که کسی یا کسانی غیر از طیبه در خانه هستند ، جای فرار و خروج از خانه نیست ،باید کاری کند کارستان، پس بدون اینکه شک مهاجمین را بربیانگیزد وارداتاقی می شود که فشنگ اسلحه اش را در آنجا پنهان نموده، در اتاق را میبندد.
جعبه کوچکی که فشنگ های اسلحه کمری در آن است را جلو می آورد .
محمد مهدی را که در خوابی ناز فرو رفته گوشه اتاق میگذارد و اسلحه را مسلح میکند. زیر لب بسم الله می گوید در اتاق را نیمه باز می کند و با صدای محکم میگوید : اگر مرد هستید بیاید جلو ، چند سایه پیش رویش تکان می خورد و طیبه به آنها شلیک میکند، آنقدر شلیک میکند که فشنگ ها تمام میشود.
محمد مهدی از صدای تیر ترسیده و مدام جیغ می کشد، طیبه نمی داند چند نفر را به درک واصل کرده ، دیگر کاری از دستش برنمی آید ، چادرش روی سر مرتب می کند و گوشه اتاق میرود ، بچه را در آغوش میگیرد و زیر لب شهادتین را تکرار میکند، دقایقی بعد در اتاق آرام باز می شود و لوله اسلحه ای داخل می آید و در یک لحظه چند ساواکی داخل اتاق میریزند و تا چشمشان به طیبه می افتد مانند گرگی زخمی به طرفش می آیند و با مشت و لگد به جان او و کودک چهارماهه اش میافتند.
بعد از دقایقی که ساواکی ها خشم خودشان را با کتک زدن شیرزنی تنها التیام می دهند ، طیبه را دستگیر می کنند ، طیبه که خون از سرو صورتش می چکد ، در همین حال چادرش را محکم در دست میگیرد و میگوید: مرا بکشید اما چادر از سرم برندارید.
مرتضی بیرون خانه است و متوجه شده که داخل خانه درگیری شده ، می خواهد کاری کند اما نمی داند واقعا طیبه زنده هست یا نه؟
دقایق به کندی می گذرد ، اما بالاخره مرتضی از پشت دیوار خانه همسایه طیبه را با دستان بسته میبیند در حالیکه محمد مهدی به آغوشش چسپیده و در پی اش ماموران ساواک روان هستند.
مرتضی اسلحه میکشد تا جان خواهر را نجات دهد و بعد از شلیک چند گلوله ، مرتضی هم آسمانی می شود.
مأموران ساواک اجاره نامهٔ خانه مرتضی در خانه طیبه و ابراهیم ،پیدا می کنند و به سرعت خود را به خانه مرتضی میرسانند ، آنجا هم شیرزنی دیگر در انتظارشان هست ، فاطمه جعفریان خواهر شوهر طیبه بعد از مقاومتی زیاد جام شهادت می نوشد و طیبه و محمد مهدی را هم به زندان ساواک تبریز می برند و در کنار ابراهیم قرار می دهند.
این خانواده مبارز و معصوم چندین روز زیر بدترین شکنجه های ساواک قرار میگیرند اما لب باز نمی کنند، سرانجام آنها را به تهران منتقل می کنند و اینبار باید شکنجه های ساواک تهران که بی رحم تر و حرفه ای ترند را تحمل کنند و یک ماه بعد در سوم خرداد سال ۱۳۵۶، طیبه زیر شکنجه های طاقت فرسای ساواک جان میدهد و آسمانی میشود.
خانواده اش بعد از انقلاب می فهمند که ابراهیم هم شهید شده و فرزند خردسال آنها با نام جعلی شهرام به بهزیستی سپرده می شود و در آنجا می گویند این بچه پدر و مادر معتاد داشته که از دنیا رفته اند، اما پس از دوسال با پیگیری خانواده ابراهیم و طیبه، محمد مهدی به آغوش گرم خانواده باز میگردد.
📝ط_حسینی
@bartareen
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿