#از کرونا تابهشت
#قسمت۴۶🎬:
تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که درعراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه دراین صبح زود وزیبای رمضان, بیدارند...اصلا مگر خواب دیگر معنی دارد؟؟
شماره طارق راگرفتم:شماره موردنظر درشبکه موجودنمیباشد...
دوباره ودوباره گرفتم وهربار همین را تکرار میکرد.
شماره فاطمه راگرفتم....دوباره همین صدا شماره مورد نظر ……
کم کم نگران شدم...یعنی چه؟نکنه اتفاقی افتاده؟؟
با دست پاچگی ,مخاطبین گوشی راباز کردم وشماره خاله صفیه راگرفتم .
اینبار تلفن وصل شد وبا دومین بوق صدای خاله درگوشی پیچید:الو
بغضم شکست:الو خاله منم سلما....
تاصدایم راشنید ,خاله صفیه بدترازمن گریه را سر داد,به طوریکه قادربه حرف زدن نبود,انگار گوشی از دستش افتاد ,یکدفعه صدای دورگه پسری درگوشی پیچید:الو...
خدای من اگر اشتباه نکنم این باید عماد باشد....
من:الو عماد....منم سلما....
عماد هم مشخص بود که بغض کرده باخوشحالی گفت:سلما خودتی؟؟قربونت بشم,کجا بودی؟وباهیجانی افزون تر نگذاشت من حرف بزنم وادامه داد:سلما امروز صدا راشنیدی؟؟
اینجا یه صدا اومد مشخص بود از اسمان هست و کار بشر نمیتونست باشه,حتی ابوعلی هم که مریض بود وتازه خوابش برده بود با بلندشدن صدا از خواب بیدارشد...سلما اینجا غوغایی هست...میگن امام زمان عج داره میاد...برادرک زجرکشیده ام دیگه نتونست ادامه بده وبا گفتن این جمله بلند بلند زد زیر گریه,از گریه عماد منم گریه کردم وبچه ها هم که شاهد این ماجرا بودند اشکشان درامد..
دوباره صدای خاله تو گوشی پیچید اما اینبار با ارامش بیشتری...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren