. متهمی بودم که بعد از سالها حکم بی‌گناهی‌اش را آلمانی‌ها دادند‌ اما قرار نبود رهایش کنند. عده‌ای وقتی متوجه تفاوت دخترهایم می‌شدند اولین برخوردشان این بود:«ازدواجتون فامیلیه» بعد سرشان را تکان می‌دادند و نچ‌نچ می‌کردند:«همونه پس» بعدش سوالات ردیف می‌شد.«معلوم شده مشکل از کدومتونه؟ گوشت شتر خوردی؟استرس داشتی؟حتما رعایت نکردین! توی همین دنیا تاوان آسون‌تره.دفعه بعد برو از شکمت آب بکشن مشکل داشت سقط کن» حرف‌ها روی قلبم خط می‌انداخت. انگار با چاقو روی نیمکت مدرسه را تراش بدهند. روحم شبیه دیوارهای زندان پر از خط‌ شده بود. نمی‌دانم آدمی‌زاد گاهی چرا اینقدر ساده‌لوح است‌ که فکر می‌کند همه‌چیز به دست اوست. خدا و امتحاناتش را یادش می‌رود. کم نبودند آدم‌هایی که شب خوابیدند‌ و صبح فرزندشان دیگر معمولی نبود. والدینشان هم هفت پشت غریبه. ما هر آنچه عقل و علم و شرع گفته بود را رعایت کردیم ولی آدم‌ها باز ما را مقصر می‌دانستند. انگار زندگی‌ آن‌ها شخم خورده بود نه ما. امتحان سخت و عاشقانه ما فرزند بود که با جان پذیرفته بودیمش اما امتحان سخت‌تر تاب‌آوردن چراها و شایدها و احکام صادره آدم‌هاست. دلم می‌خواست یک بار یکی از آن جواب‌های سوزنده را که توی آستینم وول می‌خورد بدهم اما نگفتم همه را قورت دادم فقط به خاطر خدا. چون گفته بود:«بر حرف‌هایی که می‌زنند صبر داشته باش»* صبر شبیه آسمان بود که حالا چادر مجلسی سیاهش را تن کرده بود. پهناور،دور و زیبا. نگین‌های براقش می‌درخشیدند و افکار مختلف به سرم راه می‌دادند. سرم را از شیشه ماشین به سمت راننده چرخاندم. به آدمی که دوازده سال سرنوشتم را به او‌ گره زده بودم نگاه کردم. او دستم را نگرفته بود که بپرسد مهرش را می‌پذیرم یا در غم و بیماری و سختی کنارم خواهد ماند. ثابتش کرد. همان وقت‌هایی که روز در میان، شش و نیم غروب نرسیده به خانه چهل دقیقه در جاده دو طرفه رانندگی کرد تا دخترمان را کاردرمانی ببریم. همان وقت‌هایی که من دیگر آن دختر شاد و شر و سرزنده قبل نبودم و باز زیر گوشم گفت تو هرجور هم که باشی من با دنیا عوضت نمی‌کنم. به او که مرد عمل بود زل زدم. لبم قایق بود و‌چشمم دریا. به انتخابم افتخار کردم برای همه وقت‌هایی که رنج کشیدیم.مو سفید کردیم.تاب آوردیم.شکست خوردیم یا از پسش برآمدیم و در تمام این مدت هرچه شد دست هم را رها نکردیم. افتخار کردم. ما مأمور به وظیفه‌ایم نه نتیجه و من فکر می‌کنم من و انتخابم وظیفه‌مان را درست انجام داده‌ایم.پس دیگر نه حرف‌ها مهم‌اند نه برگه‌‌ی چندین میلیونی آلمانی‌ها. * قرآن ۱۳۰ طه @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق