. داشتم انیمیشن کارخونه هیولاها را برای دوستانم در گروه کتابخوانی‌مان تحلیل می‌کردم. «ببینید از چه تجربیات ساده‌ای استفاده کردن.شما هم از تجربیاتتون ساده نگذرید.اون‌ها می‌تونن الهام‌بخش کلی ایده باشن» داستان رسید به شخصیت «بو» آن دختر دوست‌داشتنی که در دستشویی برای خودش آواز می‌خواند.سودابه یکی از بچه‌های گروه گفت:«چقدر جالب حتی آواز خوندن بچه‌ها توی دستشویی هم تجربه‌ای که ازش استفاده کردن» در حد چندصدم ثانیه قفل شدم.من نمی‌دانستم! تجربه من متفاوت بود.من درکی از دستشویی رفتن بچه‌ها و بعد آواز خواندنشان نداشتم. همین اتفاق وقتی پای دیدن انیمیشن ربات وحشی نشستم هم برایم افتاد.از عالم و آدم شنیده بودم که انیمیشن حال خوب کنی درباره مادری است. برای من اما اینطور نشد.از دقیقه‌ای که سر و کله آن جوجه غاز پیدا شد اشک‌های من هم رخ نشان دادند. تا آخر فیلم را بدون وقفه گریه کردم.حس می‌کردم دارم مثل آدم‌برفی در یک ظهر داغ آب می‌شوم‌. قطره‌های اشک توی حفره چشمم جمع می‌شدند و از وسط پلک پایینم قل می‌خوردند روی گونه‌ام و رد و‌ رود می‌ساختند.انگار کسی دستش را دور قلبم گذاشته بود و فشار می‌داد.حسش می‌کردم. شده بودم کوپر در فیلم میان‌ستاره‌ای.وقتی پیام‌های بچه‌هایش در طی سال‌ها یک‌جا به او‌ رسید و به اندازه همه آن سالها گریه کرد. من هم انگار در طی دیدن انیمیشن همه سالهای مادری‌ام از جلوی چشمم گذشت. همه آرزوهایی که مُردند و بعضی‌هایشان را خودم خاک کردم. انگار خاطرات و آرزوهای از دست رفته‌ام، یک‌جا و بعد از مدت‌ها داشت از من سرریز می‌شد. می‌توانم بگویم انیمیشن ربات وحشی برای من ملغمه‌ای از درد و عشق و مادری بود و شاید عاشقانه‌ترین چیزی که در تمام زندگی‌ام دیده بودم. بسیار دوستش داشتم. درست است که من پای این انیمیشن آب شدم اما به من توجه نکنید من از خلق خدا جدایم. شما این انیمیشن را ببینید، کیف کنید و لذتش را ببرید. هرچند من هم این آب شدن را به دنیا ندهم. پی‌نوشت: برای دخترانم؛ ممنونم که باعث شدید مامان بشم و مامان شما باشم تا مامان بودن رو متفاوت تجربه کنم هرچند مثل همه مامان‌ها وقتی می‌بینمتون چشمام برق می‌زنه. هیچ‌چیزی توی دنیا نمی‌تونست به اندازه شما دوتا من‌و رشد بده و بزرگ کنه یادتون نره مامان تحت هر شرایطی عاشقتونه دیالوگ: _من برای مادر بودن برنامه‌نویسی نشدم _هیچ‌کس نشده. خودمون به وجودش میاریم. الان ماموریت تو مراقبت کردن از اونه. کلیدش هم صبوریه اون فکر می‌کرد مهربونی یکی از مهارت‌های بقاست. می‌دونی چیه؟ درست فکر می‌کرد. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق